نتایج جستجو برای عبارت :

دورها

 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
تو آمدی ز دورها و دورها
 
ز سرزمین عطرها و نورها
 
تا شناخت تو راه درازی در پیش دارم فروغ جان.
میلادت مبارک
+ چقدر خنده اش دلنشین است
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام میکشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر شهر شعر ها و شورها به راه پر ستاره ه می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام نگاه کن من از ستاره سو
تا حالا شده با یکی تو ذهنت حرف بزنی؟!دیدی چه کیفی میده...میشینه جلوت یا کنارت بعد تا هر وقت بخوای باهاش حرف میزنی،میخندی،گریه میکنی یا اصن پیتزا میخوری با نوشابه.تو ذهنت آسمون آبیه،درختا برگای سبز دارن،اشغالا داخل سطل اشغالن،درس‌ها پاس شدن،کارها انجام شدن،جای خنده‌های روی لباست نه توی دل‌ها...
دیشب تو ذهنم داشتم با یکی حرف میزدم.از خاطرات گذشته میگفت.نشسته بودیم تو یه کافه شلوغ.زمستون بود.به قول سوگند گوله برفا می‌رقصیدن ولی من گرمم بود
#کلمه ای خواهم ساخت...

دلــم کلبـه ای می خــواهــد
کلبه ای خواهم ساخت
درون جنــگـل و باران
آن دورها
بـه دور از رنـگ آدم هــــا،
مـن و آوازِ شوکاها
مـن و آواز آب رود
مـن و یــک کلبــه ی پـــر دود
مـن و چــای قند پهلو
کنار خیام و حافظ با شاملو
بـه دور از ننــگ
به دور از نـــام،
به دور از غـوغــا و هر بلـوا،
بـسـان بــــرگ که از شاخه جــدا گــردد
درون مـن پُــر از شــورش
پُــر از فـریـــاد
درون جنـگل و باران
دلــم یـک کلبــه می خــواهــد.
#سعید_فل
گناه
گفتمش:یقه باز کن به پنجره چشمانمبگذار سخن بگوید آسمان نگاهم با نگاهتبگذار بچینید دستانمشرمی از باغ های بلوغ عشق را.
بهار آمده!به باد سپرده باغ شکوفه هایش راجامه تن را داده به آفتابصدای تندر از دورها می داد خبر از بارانی سختبرای میوه شدنباید برهنه می شد باغ!
دلم گرفته است/گفتمش زیر باران،گفت:برهنگی گناه است!
 
 
گفتمش:برهنگی جز در زیر باران گناه است!
#اشعار ۹۹ #اشعار_فروردین۹۹ #حجت_فرهنگدوست
با خودم فکر می کردم گذشته مهم تره یا آینده؟
بهتر نیست هرچی که قبلا بوده رو فراموش کنیم و فقط به فکر ساختن آینده باشیم؟ 
چند روز پیش به اصرار رفیقم، یکم براش جوشکاری کردم، خیلی وقت بود به انبر و اتصال و الکترود دست نزده بودم.
القصه چشمام رو برق گرفت، اگرچه سوزش چشمام خیلی کمتر شده، ولی هنوز اون دور دورها رو تار میبینم.
قدیم ها، اومدم اینجا تا یه پیج انگیزشی باشه واسه ورزش کردن و لاغرشدن.
یه عکس دونده حرفه ای هم گذاشته بودم و زیرش تعداد جلساتی که
#حدیث_مهدوی 
امام صادق(ع)
«یزجر الناس قبل قیام القائم عن معاصیهم بنار یظهر فی السماء و حمره تجلل السماء، و خسف ببغداد و خسف ببلد البصرة، و دماء تسفک بها، و خراب دورها، و فناء یقع فی اهلها، و شمول اهل العراق خوف لا یکون معه قرار».
 
- «پیش از قیام قائم (ارواحنا فداه) مردم به وسائلی از گناه ترسانیده می شوند:1- به وسیله ی آتشی که در آسمان ظاهر می شود.2- به وسیله ی سرخی فراگیری که آسمان را فرامی گیرد.3- به وسیله ی خسفی در بغداد.4- به وسیله ی خسفی در شهر بصر
داستانک
می روم پشت پنجره و به کوههایِ آن دورها نگاه میکنم. به ابرهای تیره ی آسمان که خبرِ باران آورده اند و به شاخه های درختان که در باد تکان می خورند. خودم را با پیراهنی گُل گُلی، در حال دویدن و‌ چرخیدن میانه ی دشتی سرسبز در دامنه ی آن کوهها تصور میکنم. در حالیکه باد لای موهایم وزیده و باران، نم نم شروع به باریدن کرده است. از این تصورِ شیرین، تمام وجودم سرشار از شعف می شود.
ناگهان دنیای کوچکم، وسیع می شود و از خودم، تو و سلولِ خانه مان، فرسنگها
 
وطنم اسفادآن جا که بیشتر به  نظر یاد استسرسبزی  و   طراوت   اسفاد    استجایی که از  بهشت   برین   بهترآن ده  که   کوهپایه   و  آباد  استتاریخ   با   شکوه  و   جلال   تواز    دورها     نشانه    و   بنیاد   استبیش از هزار و سیصد و اندی سالسروی  که   ایستاده   و  آزاد   استچون خوش گوار آب قنات آنغم دیده ای که خورده ازآن شاد استصبح اش   بسان  صبح  نشابوریعصرش  قیاس  خطه ی  بغداد  استدر محفل  عزای   مُحرّم  خوبدر   دسته ها   حماسه   و  فری
دنیای بزرگِ تصورهای دیروزم،حالا پیش چشم هایم هی کوچک و کوچک تر می شود وقتی که می بینم یک ویروس تاجدار کووید نوزده ای می تواند از یک سوی دنیا به راحتی به سوی دیگر آن منتقل شود.وقتی در برابر این انتقال،دیگر فلات ها،قاره ها، اقیانوس ها و جنگل ها به عظمت دیروزشان نیستند.وقتی که دیگر،دورها،چندان هم دور نیستند.روی زمینی به این کوچکی،جزئی ترین اتفاقات و رفتارهای زندگی یک نفر می تواند روی اتفاقات و رفتارهای زندگی انسان هایی دیگر در فاصله های دور ا
پنجره
را باز می‌کنم تا نسیم ملایم تابستان قدری هوای محبوس در خانه را سر بکشد و بی‌رمقی
این روزها را با خودش ببرد تا دورها... صدای یاهوی یاکریم‌ها و جیک‌جیک گنجشک‌ها و
هوهوی بادها و رقص گروهی برگ‌ها در خانه می‌پیچد.

آرامش،
با دامن سپید و توری‌اش از دل پرده‌ها عبور می‌کند و دستش را دراز می‌کند سوی من.
به هم دست می‌دهیم...
خیلی چیزها از دور قشنگه..
یه منظره پر از گل و گیاه
یه رودخونه
یه کوه
وقتی نزدیکش میشی ممکنه هنوزم زیبا باشه اما خطرات و نکته های منفی رو هم بهتر لمس میکنی و میبینی.
یه صخره و رودخونه هر چقدر از دور پر جوش و خروش باشه و حس طراوت به آدم دست بده از نزدیک همش مواظبی که پاهات سُر نخوره و بیفتی و دنده هات بشکنه..!
توی جنگل همش نگرانی نکنه حشره ای عقربی ماری نیشت بزنه! وقتی وارد جنگل میشی در کنار زیباییش خطراتشو بیشتر میفهمی..
اما یه آدم!
آدم ها هم از دور ق
#دوستان عزیزی که نماز و روزه و ختم قرآن قضای اموات(ره) برگردنشان میباشد می توانند با مراجعه به منوهای بالای صفحه وبلاگ وارد گزینه نماز و روزه استیجاری شوند واین دین بزرگ را از خود ساقط کنند..  /\   /\
 
#حدیث_مهدوی 
امام مهدی از دیدگاه امام صادق(ع)
«یزجر الناس قبل قیام القائم عن معاصیهم بنار یظهر فی السماء و حمره تجلل السماء، و خسف ببغداد و خسف ببلد البصرة، و دماء تسفک بها، و خراب دورها، و فناء یقع فی اهلها، و شمول اهل العراق خوف لا یکون معه قرار».
مثل وقتی بعد از شش روز کار کردن حق خودت می دانی جمعه ی تعطیل را تا ظهر بخوابی ولی از هفت صبح بیدار می شوی. چشم هایت باز است اما لجبازی می کنی. از این پهلو به آن پهلو در برابر بیداری ای که به تو هجوم آورده مقاومت می کنی. مدام نگاه به ساعت گوشیت می اندازی که عقربه ی کوچک برسد به عدد دوازده اما عقربه کوچک تازه رسیده به هشت. سر آخر خسته می شوی. پتو را کنار می زنی و با دست های آویزان و خسته تر از همیشه بلند می شوی.
مثل وقتی کشتی ات غرق می شود. تو می مانی و ی
امشب زنگوله ها به صدا آمدند یا شاید هم ناقوسها یا مناره ها ،، صداها یکی شدند و من هم بودم...
امشب روباه های دور دور چهچه زدند و پرنده ها زوزه های رندانه کشیدند و من هم خواندم..
امشب صدای خواسته های زیادی را شنیدم،، 
هرکس چیزی میخواستو خواسته ی من هم بودو همه مان یک خواسته شدیم ... 
امشب رفتیم تا دورها،، دست در دست هستی.. هستی رفت، من در ادامه اش بودمو و قلبم در دستانم بود... 
امشب که دنیا یکی شدو همه چیز دست در دست هم دادو طنازانه رقصیدیمو پای کوبید
به پیشنهاد خیلیا...
و یادآوری یکی از دوستان بیان...
دیروز رفتم کتابفروشی و کتاب رنج مقدس رو خریدم...
بیخیال کتاب و دفتر و جزوه شدم ...و تا امروز تمومش کردم...
نمیدونم میشه اسمشو چی گذاشت...به قول یکی از بچه های دبیرستان "تحت الجو"ام...یا واقعا بهم اثر کرده...
شاید اینکه زیادی شبیه قهرمان داستان بودم...تا نصفه هاش که مصطفی وارد داستان شد ...شاید...چون دلم حرفایی که چشمم میخوند رو باور میکرد‌‌...شاید چون نویسنده عنصر باور پذیری که همون تعلیق باور ناپذیریه
ماه چهره خلیلی متولد 25 دی 1355 در تهران، بازیگر است
فارغ التحصیل رشته معماری در مقطع فوق لیسانس از دانشگاه آکسفورد انگلستان می باشد او همچنین نوه ی مرحوم پروین سلیمانی از بازیگران قبل از انقلاب است

مهاجرت به انگلیس و بازگشت
ماه چهره خلیلی وقتی تنها 5 سال داشت به همراه خانواده خود به انگلیس مهاجرت کردند او در آنجا علاوه بر معماری دورها بازیگری را در مدرسه بازیگری لندن گذراند
در سال 1381 بعد از نزدیک به 22 سال زندگی در انگلیس به ایران بازگشت
آشنای
ذهن آشفته‌ام به قدری آرام نمی‌گیره که اگر بگم ماه‌هاست به شروع این متن فکر ‌می‌کرد‌م، اغراق نکردم. از خدا چه پنهون، دستم به این یکی هم حتی نمیره. این زمانایی که طولانی پشت سر هم چیزی نمی‌نویسم، حس می‌کنم زمان از حرکت وایساده یا یه چیز ترسناک‌تر مثلا: دارم تو خواب راه میرم. روز‌ای قبلم یادم نیست، کارایی که باید می‌کردم یادم نیست، حتی گاهی آدم‌ها رو هم فراموش می‌کنم. تنها چیزی که برام میمونه، یه اتاق پر از رنگه که از بس به رنگ‌هاش خیره
 من وسیب ها با هم رسیده ایم!
محبوب من! کجا دنبال روزهای خوب بگردیم؟ شاید شبی است که زیر نقاب روز پنهان است. دراز شبی که با نقاب روز، چهره پوشانده است. محبوب من! جرأت شکوه ای نیست، اما من از اول می دانستم که هرروز صبح زود، خورشید می آید، فقط برای دیدن شما. از اول می دانستم که آیینه ها فقط می خواهند شما را ببینند. خودم از دورها دیده ام، همین که می گذرید،کوه ها پیش پای شما زانو می زنند.محبوب من! حالا دیگر،همۀ آن کوه ها را باد برده است.محبوب من! یادش به
قابلیت استفاده
همه راه دورهای جهانی به طور برابر ایجاد نمی شوند. هر بار دیگر دل یا آمازون در Harmony Remotes فروش دارند. شخصی در دفتر من پر از برنامه نویسان پیوندی به این معاملات ارسال می کند. واکنش های کارمندان در دفتر کاملاً متفاوت است. برخی از مردم نمی توانند باور کنند که وقتی می توانید یک دستگاه پخش دی وی دی جدید را به میزان قابل توجهی کمتر از آن بخرید ، مبلغی بیش از 100 دلار برای ریموت پرداخت کند. افراد دیگر به دلیل سهولتی که برای سایر کاربران مرکز
 
 از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی؟
فرمود چهار اصل:  دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدمدانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم  دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردمدانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم 
  
   
سنگ پشت
 
 
 
 
سنگ پشت
پشتش سنگین بود و جاده‌های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته می ‌خزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه دور بودند. سنگ پشت تقدیرش را دوست نم
اعتراف میکنم که این روزها، جوری خودم را جست و جو میکنم که انگار خیلی وقت نیست گم شده ام. ترسان و پریشان تر با شدتی بیشتر از همیشه میگردم، میبینم، فکر میکنم. به سان مادری که ناگهان کودکش را در میان جمعیت نمیبیند. اما واقعیت این است من خیلی وقت است گم شده ام. چه وقت بود؟ آن موقع که تمام زندگی قبل را ناگهان رها کردم و رفتیم؟ بعد از فوت پدربزرگ؟ یا وقتی تنها بودم و باید درس میخواندم و به مادربزرگی که رفته و هنوز نیامده بود و نمی آمد هم دیگر، فک
کنار مادر قدم برمی‌داشتم و نگاهم را داده بودم به نوک‌مدادی زیر پایم. نمی‌خواستم اطراف را ببینم. هرگوشه عکس یا بنری بود که نگاه‌کردن بهشان دق‌مرگم می‌کرد. من خسته‌ام. من برای همهٔ از دست‌‌رفته‌های این مدت، غصه خوردم و اشک ریختم و حالا خسته‌ام. موبایلم که زنگ می‌خورد، وحشت می‌کنم. اولین‌چیزی که به ذهنم می‌رسد این است که نکند یکی خبر بدی داشته باشد، نکند کسی مرده باشد. 
مادر از خرید پرده و ساعت برای خانه می‌گفت. دست‌هایم توی جیب کاپشن
+سال 98 تمام شد.سالی که گذشت پر بود از اتفاق های خوب وبد...مرگ خانوم جان،جنگ،ویروس،تنها سفر رفتنم......نبات یاغی شده،سرکش....نبات از درجا زدن های مدوام بریده اما دارد باز هم تلاش می کند....سال 98 برایم پر بود از اتفاق های جدیدو تجربه های جدید تر....تنها تر شدن....اولین باری که دل به آرزوهایم دادم و راهی دیار غربت شدم خیلی تنها تر بودم....این بار که خاستم جا به جا شوم تنها نبودم...آدم هایی بودن که روی مهرشان حساب کنم......یاد گرفتن های مدوام....سال 98 استخوان ترک
از خانه با خودم دو تا شیرینی ناپلئونی آورده ام سر کار . یک دانه اش را الان خوردم یک دانه ی دیگرش را هم فکر کنم باید همین الان بخورم . اولی را چون گرسنه بودم خوردم و دومی را باید بخورم که نبینمش تا هی گلویم شور نشود و چشمم خیس ،آخر به عادت همه ی یک شنبه های اخیر که به نیت هانیه خوراکی و غذا می آوردم باز هم سهمیه اش را آورده ام با آن که یادم بود دوباره محل خدمتش را عوض کرده اند و امروز دیگر نمی آید و رفته به کتابخانه ای آن سر شهر نزدیکی های حرم ، با ماش
فهرست خواسته های نیافته‌ام را بالا و پایین کردم، تو نبودی...! حال نمی‌دانم در سال هایی که رفت من به تو رسیده‌ام و خاطرم نیست؟ یا تا تو فرسنگ ها راه مانده...؟ سر خودم را گول چه می‌مالم؟ تو هر لحظه با منی و هر روز می‌بینمت... در خاطرم، در کوچه ها، لابلای صدای ترمز ها و پشت چراغ های قرمز و میان تبلیغات تلویزیونی...! که البته این حال و هوای عاشقی‌ست که همه چیز را به تو ربط می‌دهد... و شانس تخمی ما، که چرا پیرمرد ته‌کوچه دختری دارد شبیه به تو! که تخمی ت
تا قبل از این‌که بیایم این‌جا همیشه از خودم می‌پرسیدم چه‌طور توانسته‌اند در آن شلوغی تمرکز کنند. از خودم می‌پرسیدم، اما از خودشان هیچ‌موقع نپرسیدم. در جاهای مشابهی که باید تمرکز کرد کم نبوده‌ام [غریبه که نیستید، بعضی‌وقت‌ها هم به‌خیال خودم واقعن تمرکز کرده‌ام، ولی نمی‌دانم چرا هیچ‌وقت برایم میوه نیاورده‌اند!] اما همیشه فکر می‌کردم که این‌جا باید با بقیۀ جاها فرق کند که هرکس که می‌آید و برمی‌گردد ساعت‌ها حرف دارد از آن دقای
شرکت SEW در حدود 75 سال پیش در آلمان تاسیس و در امر موتور
گیربکس شروع بکار نموده است . از جمله صنایعی که گیربکس SEW در آن ها کاربرد و مورد استفاده قرار می گیرد می توان
به صنایع نفت و گاز و پتروشیمی و آب و فاضلاب 
و خودرو سازی و .. اشاره کرد .
از جمله گیربکس های تولیدی شرکت SEW می توان از گیربکس هلیکال(شافت مستقیم) ، گیربکس حلزونی
، گیربکس صنعتی سری X
، گیربکس آویز و گیربکس کرانویل پینیون سری K نام برد .
در این قسمت به شرح گیربکس هلیکال برند SEW می پردازیم .
گ
اگر کلمه کافی بود، حالا داشتیم کنار هم فیلم می دیدیم و تو از دست من حرص میخوردی که چرا نمیگذارم وسط فیلم حرف بزنی. لم داده بودیم و دست من دور تنت بود و ولو شده بودیم روی زمین، غرق شده بودیم در تماشای آدمهای توی فیلم. یا چه می دانم، شاید هم آدمهای توی فیلم ایستاده بودند به تماشای ما، آن قدر که آدم کنار تو دیدنی می شود. کلمه اما کافی نیست عزیزدلم. کلمه اندک است. کلمه به همین درد می خورد که من رویا ببافم و تو بخوانی و لبخند بزنی. یا نخوانی و ندانی و دو
بسم الله الرحمن الرحیم ./
تلفن همراهم را عوض کرده ام ، بذای پس زمینه اش عکسی نداشتم.  یکی از عکس هایی که در اربعین ۹۷ گرفته بودم در کارت حافظه ام ذخیره مانده بود یک روز تمام گذاشته بودمش روی صفحه ی اصلی و قفل گوشی ام ! هر بار که با گوشی کار میکردم عکس برایم تکرار میشد ، همان عکسی کع موقع برگشتن گرفته بودم همانکه لحظه ی آخر از دور از حرم گرفته بودم و عکسش شبیه چشمهام محو بود ... 
دیشب دوباره خواب شیرینش ... در تب و تاب رفتن بودیم ، خواب پاهایم را میدید
بسم الله الرحمن الرحیم ./
تلفن همراهم را عوض کرده ام ، بذای پس زمینه اش عکسی نداشتم.  یکی از عکس هایی که در اربعین ۹۷ گرفته بودم در کارت حافظه ام ذخیره مانده بود یک روز تمام گذاشته بودمش روی صفحه ی اصلی و قفل گوشی ام ! هر بار که با گوشی کار میکردم عکس برایم تکرار میشد ، همان عکسی کع موقع برگشتن گرفته بودم همانکه لحظه ی آخر از دور از حرم گرفته بودم و عکسش شبیه چشمهام محو بود ... 
دیشب دوباره خواب شیرینش ... در تب و تاب رفتن بودیم ، خواب پاهایم را میدید
گویا خدا هم بود
 
گاهی روزگار برایت سخت میگیرد . آنقدر سخت ! که بغض میکنی ، زانوهایت را بغل میکنی ، سرت را روی زانوهایت می گذاری ، و ناخودآگاه احساس میکنی که میان گلهای بی روح قالی ، در باغ سکوت و تنهایی سرگردانی . و در آن تنهایی با خود می اندیشی : مگر من چه کرده بودم که دستمزدم از زندگی باید تحمل مشقتی باشد که سزاوار آن نبودم و نیستم . مگر از زندگی چه می خواستم که هر کسی به من رسید تپانچه ای بر سرم کوبید و بی کس و تنها رهایم کرد تا در میان هزاران در
گویا خدا هم بود
 
گاهی روزگار برایت سخت میگیرد . آنقدر سخت ! که بغض میکنی ، زانوهایت را بغل میکنی ، سرت را روی زانوهایت می گذاری ، و ناخودآگاه احساس میکنی که میان گلهای بی روح قالی ، در باغ سکوت و تنهایی سرگردانی . و در آن تنهایی با خود می اندیشی : مگر من چه کرده بودم که دستمزدم از زندگی باید تحمل مشقتی باشد که سزاوار آن نبودم و نیستم . مگر از زندگی چه می خواستم که هر کسی به من رسید تپانچه ای بر سرم کوبید و بی کس و تنها رهایم کرد تا در میان هزاران در
غمی غمناک
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟
قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟
صخره‌ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است
**************
روشنی، من، گل، آب
ابری نیست
بادی نیست.
می‌نشینم لب حوض:
گردش ماهی‌ها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست.
مادرم ریحان می‌چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، ا
بسم‌الله...
سلام!
+
امروز که این نوشته را می‌نویسم، اواخر تیر ماه است و یک ماه از تابستان رفته. این روزهای من پر از اتفاقاتِ جدید است. از کارِ جدی‌تر از قبل در مدرسه و چشم‌انداز جدی‌تر کاری گرفته تا خریدهای عجیب و غریبی که همیشه ازشان فراری بوده‌ام! مثلاٌ گمان کنید چهار ساعت و نیم بین پاساژها و مغازه‌های میدان شوش دنبالِ سرویس چینی‌ای بگردید که ایرانی باشد و آن قدرها هم سنگین نباشد و گل‌های صورتی‌ش هم به اندازه باشد!
این تابستان بچه‌های
ساعت 7:30 است که از خواب می‌پرم. خیلی خوابیده‌ام. آفتاب دیگر از پنجره نمی‌تابد و تاریکی افتاده توی خانه.  کسی توی خانه نیست. وحید توی حیاط مشغول جوجه اردک‌ها و جوجه‌غازها و مرغ و خروس‌هاست. دارد هر کدام‌شان را می‌فرستد لانه‌شان. از همان ساعت ۵ که رسیدم خانه‌ی خاله او مشغول بود. تا دم افطار مشغول است. خاله توی حیاط است. به وحید کمک می‌کند. سریع می‌روم سمت دوچرخه که گوشه‌ی حیاط پارکش کرده‌ام. زمین کنار دوچرخه را شخم زده‌اند که آن گوشه هم سب
 هوا خوشی بود. آسمان آبی بود و باد می‌وزید. بادی که رنگ و بویی از زمستان نداشت، باد گرم. زمین‌های کشاورزی یله و رها به امان خدا تا دوردست‌ها بی‌هیچ محصولی گسترده شده بودند. بیراهه می‌رفتم. تنها بودم. سوار بر دوچرخه باریکه‌های بدون سنگ را می‌جستم تا کمتر بالا و پایین شوم. توی جاده خاکی کسی نبود. از قصد جاده خاکی آمده بودم. حوصله‌ی جاده‌ی اصلی و ماشین‌های عجول را نداشتم. برای رسیدن به روستای پدری باید به سمت غرب می‌رفتم. جاده‌ی خاکی به سمت
خرید تخمه آفتابگردان و مصرف یک مشت از آن به دلیل اهمیت این خوراکی و داشتن مقدار فراوانی فسفر، روی، آهن، پتاسیم، فولات و ویتامین B5 برای مصرف روزانه توصیه می شود. تخمه های آفتابگردان، دارای اسیدهای چرب اشباع نشده چند باندی بوده و همانند ماهی،حاوی امگا۳ هستند و مصرف به اندازه تخمه می تواند بر روی سلامت قلب و عروق تاثیر مثبت داشته باشد.
علاوه بر این شما با مصرف تخمه می توانید ویتامین E روزانه خود را تامین کنید. میزان آهن موجود در تخمه آفتابگردان
هوالمحبوب

کتاب توی دستم
است، چشم‌های خسته و بی‌رمقم را دوخته‌ام به کتاب، اما هیچ حالیم نیست که کرول
اوتس چه می‌گوید، صدای بازی پسرها، جسمم را به پای پنجره می‌کشاند، دارند قایم‌باشک بازی می‌کنند، صدای مهدی از همه بلند‌تر است: » آلما
دِسَم گَل، هیوا دسم گَلمَه» روحم دارد جوانه می‌زند، پرت می‌شوم به سال‌های کودکی، به
خانه‌باغ پدربزرگ، به ارتش دوازده-سیزده نفره از نوه‌ها، که عصرهای جمعه در
هزارتوی خانه‌باغ قایم‌باشک بازی می‌کردند.
 
بیش از 60 ایرانی در ازدحام تشییع پیکر سردار سلیمانی در کرمان جان باختند. ۲۰ نفر هم در حادثه اتوبوسی که از همان مراسم می‌آمد، کشته شدند. در ذهنیت حکمرانی ما آنها مثل همه تلفات انسانی، توده‌ای  بی‌شکل و‌ نامشخص هستند که فقط کمیتشان را می‌گویند و خودشان را با عددی که تعریفشان می‌کند، خلاص می‌کنند: ۲۰ نفر، ٦٠نفر.
ما هرگز فکر نکرده‌ایم که تک تک آنها مادرانی مهربان ، پدرانی فداکار، پسرانی مایه امید، دخترانی رعنا و‌ همسرانی عاشق بودند. انسان
سروده امید
من تاب ایستادن و تسلیم ندارم
سروم!
که به سمت آزادی
قد کشیده است
بادم!
که به سودای کوهستان
وزید است
ماهشهر ع-بهار
اسکله سیمانی
امروز از بی حوصله گی
در جزیره رفتم و دو عدد قلاب ماهیگیری تهیه کردم و بعد با استفاده از تجربه و تبحر
مردمی که روی اسکله مشغول صید ماهی بودند طعمه ای از نان خمیره شده قاطی با پنبه درست
کرده  و راهی اسکله شدم غروب بود و باد
شمالی در حال وزیدن هرچند نم دریا را با خود داشت .
 تعدادی خانم و اقا سخت
مشغول صید بودند و
بازهم روستایی فراموش شده در یزد! بازهم نامهربانی و ناملایمت! این بار نه خانه تاریخی است و نه اثر هنری! این بار صحبت از روستایی است که در 85 کیلومتری یزد واقع شده، روستایی به نام روستای خرانق. خرانق که از جاذبه های گردشگری یزد محسوب می شود، در معرض آسیب و خطر است. روستایی که زیبایی های آن، زوج گردشگر نروژی را به وجد آورده و باعث شده تا خاطرات سفر خود را منتشر کنند. با همگردی برای شنیدن این خاطرات زیبا همراه باشید.
خاطرات زوج نروژی از روستای خرانق
یاهو
دنیا از انتظارها ساخته شده. و انتظار همیشه سخت است. شاید برای همین پیر
میشویم. در مسیر تمام شدن انتظارهایمان پژمرده می شویم، خم می شویم، لرزان می شویم
و مو سپید می کنیم.
انتظار سخت است. ضرباهنگ دنیا کند می گذرد. انتظار دام بزرگی است. تلاش میکنی
حواست پرت شود. نگاهت را از مسیر می دزدی. چند قدم به پیشواز می روی. دوباره دورها
را نگاه میکنی. چشمت را از تنهایی و سکوتِ انتهای جاده می دزدی و به حاشیه سرسبز
می کشانی. اما دلت یقین نمی کند. قلبت، چشمانت
سلام.میخواهم امروز کمی از هَمُتاقی ام برایتان بگویم.هم اتاقی در یک شب یا شاید هم صبح بهاری آمد و توی تخت طبقه پایین و بی در و پیکر وسط اتاق ساکن شد.اولین چیزی که همتاقی به ما گفت نکته ی شریفی بود او گفت لطفا هر کس از رفتار من دلش گرفت یا از من خوشش نمیآد مستقیم بیاد  و بهم بگه..ترجیح میدم خودم مسئله را حل کنم و نه خودتان بی حضور من.
راستش هیچکس درین یک سال به حرفش توجهی نکرد؛همیشه بساط گله و شکایت از فرد غایبی در اتاق به راه بود..اعتراض های فرد کو
عادل فردوسی پور از آن مردهایی است که راحت خون می‌ریزند.
دیدم که می‌گویم. دیدم که سر اینکه طرف سرش را از پنجره‌ی ماشین کرد بیرون و بهش
گفت فلان فلان شده، چه طور گلاویز شد و چه طور می‌شد که طرف را کشته باشد و الان
چشم به راه رضایت کسان طرف باشد. و کاش کشته بود. عادل چیزی ندارد که از دست بدهد،
پس با خودش می گوید "خونه‌ی آخرش مرگه". با خودش همین را می گوید که این
قدر هار است، این قدر چیزندار. چیزندارها ندارند که از دست بدهند و خون را راحت می
ریزند. چش
دیگر کم آورده ام. خلنگ ها و بوته های ریواس حالا دیگر حالم را مگسی می کنند. تند تند نفس می زنم. نفس کم می آوردم و از دهان هوا را می کشم تو. پی در پی تشنه ام می شود. جلودار نرم و آهسته و روان می رود. شیب ها یکی از یکی تندتر می شوند. از من فاصله دارد. هی می خواهد برود و هی من ترمزش می شوم. می دانم که سوال مزخرفی است. ولی می پرسم: خیلی مانده؟! امیدم نمی دهد. می گوید آری. خیلی مانده و می پرسد: هایده بذارم؟ می گویم: چرا که نه.
زیر پایم را دقیق نمی بینم. بهتر است که
وصیت نامه شهید علی
نقی رحمتی


 

بسم الله الرحمن
الرحیم

یا ایها الذین آمنو الا تتخذوا اباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی
الایمان و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون قل ان کان اباوکم و ابناءکم و
اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن
ترضونها حبالکم مناالله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و
الله لا یهدی القوم الفاسقین.

ای اهل ایمان شما پدران و برادران خود را نباید دوست بداری
وصیت نامه شهید علی
نقی رحمتی
 
بسم الله الرحمن
الرحیم
یا ایها الذین آمنو الا تتخذوا اباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی
الایمان و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون قل ان کان اباوکم و ابناءکم و
اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن
ترضونها حبالکم مناالله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و
الله لا یهدی القوم الفاسقین.
ای اهل ایمان شما پدران و برادران خود را نباید دوست بدارید
ا
دهلیز
فاجعه از وقتی شروع شد که مادر بچه ها از حمام برگشت و پا گذاشت روی خرند خانه و دید که سه تا بچه هاش تاقباز افتاده اند روی آب حوض . بعد از آن را هم که همسایه ها دیدند و شنیدند و خیلی هاشان گریه کردند .غروب که هنوز همسایه ها توی خانه ولو بودند با دو تا پاسبان و یک پزشک قانونی و مادر بچه ها داشت ساقه های نازک لاله عباسی و اطلسی باغچه را می شکست و خاک باغچه را می ریخت روی سرش . بابای بچه ها مثل هر شب آمد . از میان زن ها که بچه به کول ایستاده بودند توی
 
دیده‌بان
شهید علی‌نقی رحمتی
فرزند: اسماعیل
متولد: 1342 دهنو اصفهان
عضویت: پاسدار 
محل شهادت: عین خوش (عملیات والفجر1)
تاریخ شهادت: 26/1/1362 
محل خاک‌سپاری: دهنو
زندگی نامه
دوم دبستان بود که پدرش را از دست داد. در کنار تحصیل و درس مشغول به کار شد. همان روزها با اشتیاق در کلاس‌های قرآن و جلسات مذهبی حضور یافت و در برپایی کلاس‌های قرآن در مسجد محل نقش بسزایی داشت. سال 1357، ازدواج کرد و دو یادگار از خود به جای گذاشت. قبل از عملیات والفجر1(اسفندسال61) ب
دیده‌بان
شهید علی‌نقی رحمتی
فرزند: اسماعیل
متولد: 1342 دهنو اصفهان
عضویت: پاسدار 
محل شهادت: عین خوش (عملیات والفجر1)
تاریخ شهادت: 26/1/1362 
محل خاک‌سپاری: دهنو
زندگی نامه
دوم دبستان بود که پدرش را از دست داد. در کنار تحصیل و درس مشغول به کار شد. همان روزها با اشتیاق در کلاس‌های قرآن و جلسات مذهبی حضور یافت و در برپایی کلاس‌های قرآن در مسجد محل نقش بسزایی داشت. سال 1357، ازدواج کرد و دو یادگار از خود به جای گذاشت. قبل از عملیات والفجر1(اسفندسال61) به
دیده‌بان
شهید علی‌نقی رحمتی
فرزند: اسماعیل
متولد: 1342 دهنو اصفهان
عضویت: پاسدار 
محل شهادت: عین خوش (عملیات والفجر1)
تاریخ شهادت: 26/1/1362 
محل خاک‌سپاری: دهنو
زندگی نامه
دوم دبستان بود که پدرش را از دست داد. در کنار تحصیل و درس مشغول به کار شد. همان روزها با اشتیاق در کلاس‌های قرآن و جلسات مذهبی حضور یافت و در برپایی کلاس‌های قرآن در مسجد محل نقش بسزایی داشت. سال 1357، ازدواج کرد و دو یادگار از خود به جای گذاشت. قبل از عملیات والفجر1(اسفندسال61) به
تحقیق در مورد عجایب هفتگانه جهان دانلود فایل عجایب هفتگانه در قالب Word دارای 93 صفحه




دسته بندی
شیمی

فرمت فایل
doc

حجم فایل
193 کیلو بایت

تعداد صفحات فایل
93

توضیحات :
دانلود فایل تحقیق عجایب هفتگانه در قالب Word دارای 93 صفحه.
پیشگفتار
از دوران‎های پیش، در طبیعت بشر این احساس وجود داشته که همیشه در جستجوی ظرفیتها و قابلیتهای ویژه و چشمگیر باشد. یونانیان باستان برای بازیهای المپیک خود شعار «بالاتر، سریعتر، قویتر» را سرمشق قرار می‎دادند و این
تحقیق در مورد عجایب هفتگانه جهان دانلود فایل عجایب هفتگانه در قالب Word دارای 93 صفحه




دسته بندی
شیمی

فرمت فایل
doc

حجم فایل
193 کیلو بایت

تعداد صفحات فایل
93

توضیحات :
دانلود فایل تحقیق عجایب هفتگانه در قالب Word دارای 93 صفحه.
پیشگفتار
از دوران‎های پیش، در طبیعت بشر این احساس وجود داشته که همیشه در جستجوی ظرفیتها و قابلیتهای ویژه و چشمگیر باشد. یونانیان باستان برای بازیهای المپیک خود شعار «بالاتر، سریعتر، قویتر» را سرمشق قرار می‎دادند و این ش
بوکس، مشت‌زنی[۱] یا بوکسینگ به انگلیسی [boxing]یکی از رشته‌های ورزش رزمی است که در آن دو بوکسور به انگلیسی [boxer] با ضربات مشت در سه نوع آماتور ، نیمه حرفه ای و حرفه ای با یکدیگر مبارزه می‌کنند. بوکس تاریخچه‌ای طولانی در کشور یونان دارد. البته بوکس مدرن در واقع از کشور آمریکا سرچشمه می‌گیرد و یکی از قویترین و کارامدترین رشته‌های رزمی است.در حال حاضر بوکس به‌عنوان کشنده ترین و قویترین هنر رزمی در جهان به شمار میرود.مسابقات این ورزش معمولا با نا
*زنان ایران به روایت دیولافوا ..*
کتاب *ایران کلده و شوش* ، در سال ۱۸۸۷ میلادی در فرانسه به چاپ رسیده و نشان ملی لژیون دونر، (Legion Dhonneur) فرانسه را به خود اختصاص داده است. 
محتوای این کتاب حاصل یادداشت های خانم دیولافوآ ست که از بندر مارسی در جنوب فرانسه آغاز نموده، پس از عبور از دریای مدیترانه و ترکیه و قفقاز به ایران و عراق آمده، سپس از طریق راه آبی خلیج فارس و دریای عرب و دریای سرخ و دریای مدیترانه، به فرانسه بازگشته اند. 
این سفرنامه ظاهرا به من
درمان خط اخم و چروک پیشانی با تزریق بوتاکس
درمان خط اخم و چروک پیشانی  با تزریق بوتاکس
اولین گزارشات استفاده درمان خط اخم و چروک پیشانی با تزریق بوتاکس ، در اوایل دهه ۱۹۹۰ منتشر شد. تجربه ما در مورد تزریق ژل و بوتاکس در سال ۱۹۸۲ آغاز شد و در سال ۱۹۸۷ اعلام نمودیم .
تزریق ژل و بوتاکس در یک سوم بالایی صورت، تأثیر سودمند در درمان خط اخم و چروک پیشانی در حالت صورت ایجاد کرده است و بدیهی ترین پاسخ زیبایی به این عامل بود. سایر بخش های چهره، اکنو
این یه پست متفاوته که نوشتنش چند ساعت زمان برد و با علاقه و حوصله نوشته شده. خوندنش برای کسی که به این مسائل علاقه منده و براش مهمه خالی از لطف نیست :
 
پروسه دوست یابی هم برای من خیلی دشوار بود! از وقتی اول ابتدایی بودم جستجوی دوست رو شروع کردم! دوست از نظر من یک نفر بود که بتونه تو رو عمیقا بفهمه و بودن باهاش لحظه های خوبی باشه. یکی که توی یه لحظه چشممو بگیره و برام عزیز شه و حتی بشه یه دوست همیشگی و ابدی! 
اسم این پروژه ای که از کودکی شروع کردم رو
مارکوس Herbrich ، فلوریان اشمیت ، ✓ فیلیسیتس Krohn ( ترجمه شده توسط علامت گذاری به عنوان Riege)، 2018/10/25تلفن هوشمند آندروید لمسیتلفن هوشمند اختراعی. با یافتن X ، تولید کننده گوشی های هوشمند Oppo چینی روش جدیدی را برای به دست آوردن یک صفحه نمایش بدون حاشیه در تلاش است. با وجود نمای خارجی بسیار جذاب Find X ، تمام آنچه درخشش دارد طلایی نیست. بررسی ما نقاط ضعف گوشی هوشمند Oppo و همچنین میزان مقایسه آن در مقایسه با Vivo Nex را نشان می دهد.
Oppo Find XOppo به جای داشتن نمایشگر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها