نتایج جستجو برای عبارت :

اینجا حالمان خوب است(نیست)!

داستان از آن جایی شروع شد که هرکس حالمان را جویا شد و گفتیم:حالمان خوب است و گفت ثابت کن! خندیدیم و این شد تمام آنچه که پتکی شده و بر سرمان کوبیده شد،هرجا پرسیده شدحالت چطور است و لبخندی زده شد...گفتیم حالش خوب است،غافل از اینکه هستند آدم هایی مثل من که تمام زندگیشان را بر پایه ی لبخند زدن می سازند،غمگین می شوند...لبخند می زنند! شاد می شوند،لبخند می زنند! گاه حتی زیر باران با لبخند آرام اشک می ریزند...مبادا نابود کنندگان خوشی هایشان ، اشک های پنها
داستان از آن جایی شروع شد که هرکس حالمان را جویا شد و گفتیم:حالمان خوب است و گفت ثابت کن! خندیدیم و این شد تمام آنچه که پتکی شده و بر سرمان کوبیده شد،هرجا پرسیده شدحالت چطور است و لبخندی زده شد...گفتیم حالش خوب است،غافل از اینکه هستند آدم هایی مثل من که تمام زندگیشان را بر پایه ی لبخند زدن می سازند،غمگین می شوند...لبخند می زنند! شاد می شوند،لبخند می زنند! گاه حتی زیر باران با لبخند آرام اشک می ریزند...مبادا نابود کنندگان خوشی هایشان ، اشک های پنها
 
چند روز پیش یک لینک پیام ناشناس گذاشتم و نوشتم که این مطلب برای شماست. شما بنویسید.
پیامی که برایم آمد این بود: "خوبم"
انتظار نداشتم مطلبی انقدر کوتاه باشد!
اما امشب با خودم فکر کردم که چه اشکالی دارد مطلب فقط یک کلمه باشد؟ چرا ساختار ذهنی من همیشه دنبال جملات طولانی و ادبی برای یک مطلب است؟
ما ممکن است جملات و پاراگراف‌هایی بنویسیم تا بگوییم حالمان خوب است یا بد! در حالی که با همان یک کلمه نیز می‌توانیم حالمان را توصیف کنیم.
پس امشب قصد دار
در فصلی هستیم که دلمان می خواهد حالمان خوب باشد، هوا خوب باشد، بوی شکوفه های بهاری از پنجره بیاید، باران ببارد، بشود عزیزانمان را در آغوش بکشیم و بوسیدن هم !
آن یار مطبوع بهاری که جایش هزاران بار خالیست! 
گاهی حس خوب درون کوزه ایست که تشنه ی آنیم!   عشق همین نزدیکیست!
 
در فصلی هستیم که دلمان می خواهد حالمان خوب باشد، هوا خوب باشد، بوی شکوفه های بهاری از پنجره بیاید، باران ببارد، بشود عزیزانمان را در آغوش بکشیم و بوسیدن هم !
آن یار مطبوع بهاری که جایش هزاران بار خالیست! 
گاهی حس خوب درون کوزه ایست که تشنه ی آنیم!   عشق همین نزدیکیست!
 
پنجره را باز می کنم و هوای سرد پاییز دلم را با خود به میان برگ های ناخوش احوال می برد. حالمان ناخوش است مثل برگ های محتضر که با هر نسیم غزل خداحافظی از شاخه می سرایند. در دل تاریک شب به دنبال چشمه ی حیات هستیم، فانوس را باد خاموش کرد و ماه در پس ابرهای سیاه اسیر شد. خورشید تو هستی، طلوع کن.
ایام اربعین حسینی بود . بالاخره قسمت شد و منم مسافر کربلا شدم . در این روزها پیاده روی زیادی داشتیم ولی هرگز خستگی به سراغمان نیامد و حالمان هر روز بهتر از دیروز بود . مردمان خونگرم عراق در ایام اربعین حسینی به بهترین شکل ممکن از زائران ایرانی پذیرایی می کنند . 
ما که اینجا بیخود حوصله مان سرریز میشود. چپ میرویم،راست میرویم حالمان عوض نمیشود. این زندگی با مردن هیچ توفیری ندارد. این روزها کتابهای چندجلدی، سریالهای دنباله دار، خانه تکانی های طولانی و هزار کار دیگر کرده ام اما فقط ده روز گذشته است. 
داستان کوتاهی نوشتم که خودم هم حس خوبی به آن ندارم. میفهمید که چه میگویم؟ مثل اینکه آدم از هرکاری که میکند متنفر باشد...
به قول مرحوم گلسرخی گیلانی (همیشه یک نفر باید بپا خیزد)زمستان نزدیک است اما حالمان همچنان خوب نیست!
فکر و خیال های یک زندگی آرامی در ذهنم،وجودم مثل یک زنبور به دور لانه خود برای جمع آوری شهد برای آینده اش همچنان میچرخد.
شاید راست گفتند آخرین نسل سوخته دهه شصت ماییم.
 
سلام
عیدِ نوروزت مبارک
جشنِ باستانیِ بهار بر تو میمون و خجسته باد
چطوری گلِ همیشه بهار
باری اگر از احوالِ ما بپرسی حالمان خوب است جز دوری تو
دیروز مطلبی برایت نوشتم و عید را شادباش گفتم، ولی نفرستادم
بهتر که نفرستادم
کلماتم گویای حالِ خرابم بودند و خواندنش مُصَفّای جانِ نازنینت نبود
بهتر که نفرستادم
حال، بعد از طلوع و غروب خورشید در سال جدید تبریک مرا پذیرا باش
دراین روزها خیلی ها بخاطر این بلاها نیازبه کسی دارد که به آرامش برسند این جمله را از وبلاگی دیدم گذاشتم امید است کمی حالمان بهترشود 
ﺑﺰﺭ می ﻔﺖ : 
 ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﻳﺪ .ﺮﺳﻴﺪﻡ : ﻪ ﺟﻮﺭی ؟
ﻔﺖ : ﻪ ﺟﻮﺭﻱ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﻴﺸﻲ ؟
ﻔﺘﻢ : ﻭﻗﺘﻲ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﻲ ﺯﻧﻢ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺮﻡ ﻭ ﻣﻴﺎﻡ .
ﻔﺖ : ﺁﻓﺮﻳﻦ .ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻛﻦ !...
پس هیچ وقت نگران و ناراحت چیزی نباش
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ
دراین روزها خیلی ها بخاطر این بلاها نیازبه کسی دارد که به آرامش برسند این جمله را از وبلاگ دیدم گذاشتم امید است کمی حالمان بهترشود 
ﺑﺰﺭ می ﻔﺖ : 
 ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﻳﺪ .ﺮﺳﻴﺪﻡ : ﻪ ﺟﻮﺭی ؟
ﻔﺖ : ﻪ ﺟﻮﺭﻱ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﻴﺸﻲ ؟
ﻔﺘﻢ : ﻭﻗﺘﻲ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﻲ ﺯﻧﻢ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺮﻡ ﻭ ﻣﻴﺎﻡ .
ﻔﺖ : ﺁﻓﺮﻳﻦ .ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻛﻦ !...
پس هیچ وقت نگران و ناراحت چیزی نباش
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ
چقدر درد ناک است این مشکل که همیشه برای فرار از دست یک آدم
به آدم دیگری پناه برده ایم .
اعتیاد به آدمها بدترین نوع اعتیاد است !
ریچارد یاتس
+هیچ وقت کسی نمیتواند حالمان را خوب کند اگر نیاموخته باشیم که قبل از آن خودمان حال خودمان را خوب کنیم .
آدم ها حالشان کلهم خراب است . آن وقت تو از این چاله میپری توی آن چاه !!!
++و این اشتباهی است که همه ی ما حداقل یک بار دچار ویروس اش شده ایم . ویروس اعتیاد به آدم ها . بعضی زود خلاص میشوند و بعضی با نشئگی و خماری اش
راستش فکر میکنم وقتی برای چیزی زیادی ذوق میکنیم یا ناراحت می‌شویم، یعنی اینکه حالمان را وابسته آن کرده بودیم و این نشانه خوبی نیست. الا ان اولیا الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون. (یونس/62) اگر اعتمادت به خدا آنقدر زیاد باشد که برای هیچ چیز نگران نشوی، یعنی به مقام خوش رفاقت با او نائل شده ای. استاد می‌گوید: وقتی خداوند بنده اش را امتحان می‌کند، به ملائکه اش می‌گوید: نبض دلش را بگیرید. اگر حالش بد نشد، قبول است. رشد می‌کند.
پوزخند زدن بر دنیا. مو
مجنون تر از مجنونیم کسی نیست ما را بنویسد،شیمیایی تر از حلبچه ایم
مرثیه سرایی نیست؛محروم تر از بشاگردیم حاج عبداللهی نیست آبادمان
کند،ویران تر از دشت ذهابیم قرارگاهی،جهادی ما را نساخت!به گِل نشسته تر از
پل دختریم احدی حالمان را مخابره نکرد،مغروق تر از رفیع و خفاجیه‌ایم
قایقی برای نجاتمان نیامد...پ.ن: این زمین شاهد اشک‌های ماست.
تصویر متن +
یک مسلمان راه آن بیابان سرد و ساکتِ وِرد زبان خَلق را نشان دهد،باید سر به آن بیابان بگذارم... حتما آنجا شایسته ترین است برای رهایی از فشار و سنگینی بغض های این شب ها،راحت می شود فریاد زد،آه کشید... شاید با ستاره های آن برهوت بشود حرف زد،بشود به آنها فهماند سوختن را،بشود آن ها را متوجه این غم کرد،خلق را که نشد... شاید ماهِ آن بیابان شنید و دید و به حالمان،رخت تیره بر تن کرد و گرفت!در شهر که عزیزترین هایمان هم  به ریشمان خندیدند و باور نکردند،راه ن
یک روزهایی می آیند که از گفتن "خسته شدم"هم خسته می شویم!!!
یاد میگیریم که هیچ کس در این دنیا نمیتواند برای خستگی ما کاری کند
هیچ کس نمی‌تواند برای رفیق از دست رفته ما شناسنامه المثنی گم شده توی سفر استاد بد اخلاق که دو ترم متوالی حالمان را می گیرد دندان های خراب از عصب کشی شده و ... است
یک روزهایی می آیند که از گفتن "خسته شدم"هم خسته می شویم!!!
سعی میکنیم از آب پرتقال های خنکی که مامان دستمان می دهد لذت ببریم
از اینکه امروز گل های شمعدونی گل داده ان
همین :) 
با این حال هنوزم همه جا احساس میکنم از همه جدام... هیچ وقت هم نمیتونم جزو یک جمع باشم.
ولی از اینکه امروز نرفتم با دوستان پشیمون نیستم. با زهرا حرف زدم و دلیل نرفتنمو گفتم و برام عادی شد... عادی شد نرفتنم و تونستم به خودم حق بدم که اره! نرم.
حالم بسی خوب است. به دلایلی...  ک خودمم نمیدونم.
امروز مغزم یکم از سیاه سفید در اومد و یکم رنگی شد... گوگولی شد به جای اون خشنا.
 
+ میخام فردا اگه بیدار شدم یک ریسک بزرگ بکنم!
همین :) 
با این حال هنوزم همه جا احساس میکنم از همه جدام... هیچ وقت هم نمیتونم جزو یک جمع باشم.
ولی از اینکه امروز نرفتم با دوستان پشیمون نیستم. با زهرا حرف زدم و دلیل نرفتنمو گفتم و برام عادی شد... عادی شد نرفتنم و تونستم به خودم حق بدم که اره! نرم.
حالم بسی خوب است. به دلایلی...  ک خودمم نمیدونم.
امروز مغزم یکم از سیاه سفید در اومد و یکم رنگی شد... گوگولی شد به جای اون خشنا.
 
+ میخام فردا اگه بیدار شدم یک ریسک بزرگ بکنم!
می‌روم سرکار و حقوق بخور و نمیرم را در سیصدُپنجاهُ اندی روز سال جمع می‌کنم ، تا چند روز از سال را بروم و کشورهای مورد علاقه‌ام را ببینم ، و به درک که پول ما ارزشی ندارد و عوارض خروج از کشور هر دفعه دوبرابر دفعه‌ی قبلو این صحبتا ، من سیصدُپنجاهُ اندی روزِ سال را جان میکنم و ان‌وقت هنوز مسکو و پراگ و گلاسگو و وین را ندیده باشم؟؟ برای سفر هم منتظر هم‌پا و هم‌سفر و اینجور "هم"های دست و پا گیر نمیمانم ، خودم را برمیدارم و میروم که تنهاییهایم را ب
بسم‌الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
وقتی مسئولیتی را پذیرفتیم ،بدون شک باید پاسخگو باشیم،و بدون شک هیچ حرکتی از ما از محضر حضرت حق خارج نیست ،وقتی طبق بیان حضرت صدیقه طاهره وقتی شخصی بدست شما هدایت شود برای شما از آنچه خورشید بر آن می تاید(منظومه شمسی)بالاتر است
بدون شک اگر با رفتار شما شخصی از دین خارج شود نیز ...
وای به حالمان،و شرمندگی مان در محضر حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اگر اشتباه گفته باشیم و
روزی که هر لب ترانه یی ست ،تا کم ترین سرود ، بوسه باشد.روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی ،و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم …و من آن روز را انتظار می کشمحتی روزیکه دیگر ،نباشم…!
"شاملو "
....
نامت زیاد است ...هم نامت زیاد ...
و نمیدانی چه سخت است شنیدن عاشقانه ای که نامت از زبانش نمیافتد ...!
وقتی به آخر اسمت جان اضافه کند ...جان میدهم!میفهمی؟
با اینکه میدانم مخاطب عاشقانه اش تو نیستی ...!اما حسادتم این روزه
سلام زمستان و ننه سرماییش سلام لباس سفید و دامن چین چین عروسشخوش امدی کشاله ی پاییز دلمان برایت تنگ شده بود زمستان میشود کمی برف بباری ادم بسازیم !همه حالمان خراب است از دورویی.راستی ننه سرما! ‏چقدر سخت است ن؟هیچ وقت عشقت را نمیبینی اصلا عشق ینی همین سوختن هایش؟ .فقط یک ملاقات با عمو نوروز مهربان با معشوقه ی دیرینه و اب شدن به پایش و تلاش عمو برای رساندن دوباره خودش ب سرما و ننه اش .چ صبری دارند این دومن یک لحظع از تو و فکرت که دور میشوم پر
می‌گویند امشب شب قدر و شب اول قبر میترا استاد و اولین شب بازداشت متهم محمد علی نجفیست. وزیر، شهردار، اصلاح طلب، کارگزارانی، تکنوکرات، مرد سیاست، مرد بی‌سیاست، نخبه‌ای که فرار نکرد، قاتلی که فرار نکرد، قاتل همسر دوم، قاتل همسر اول. نظامیان سیاست را رها نکردند، اهل سیاست گلوله رها کردند. به جای افشاگریِ میترا استاد، استاد نجفی اعتراف کردند. آقای وزیر اشکال از شما نیست اشکال از آن دهه‌ی شصت است که وزیر و دانش‌آموزشش هم سرنوشت می‌شوند شما
سلام
دوستان خانه ما برای ما مهم است و باید هم اینگونه باشد چون
محل زندگی ما است و ما در خانه باید راحت و ارام باشیم وقتی
از سر کار به خانه برمی گردیم اگر منزلمان زیبا باشد هنگام ورود به خانه با
دیدن زبایی ها و تمیزی ها حالمان خوب می شود و انژی میگیریم و این بسیار زیباست .
دوستان یکی از راه های تمیز نگاه داشتن خانه و زیبایی منزل
می تواند نقاشی ساختمان باشد چرا که خانه روحی تازه خواهد
گرفت و خانه نو و نوار خواهد شد البته باید از نقاش ساختمان خوب و
      این روزها با هرکه صحبت میکنی شکسته است یا دلی را شکانده یا دلش را شکانده اندیا چیزی جاگذاشته و یا از او دزدیده اند بعضی مال و نفراتی آبرو.چقدر زندگی های شاد، میشد ساخت اگر این غرور های بیخود نبوداگر منم های بیخود نبوداگر واقعا دلدادگی را درک کنیم...وقتی تنها میشوم با خودم میگویمچه میشد اگر درخت بودمزیانی برای کسی در کارم نباشد چه میشد همه از من بهره میبردن از اکسیژنم.برگها.میوه و حتی از تنه ام.که در اخر پیرمرد خسته ای از چوبم برای هیزم.
سلام.
سوال و حرف‌هایمان زیاد است؛ سوال و حرف‌های من هم. اما نمی‌دانم این چه روزه‌ی سکوتی است که اختیار کرده‌م. هر لحظه در خوف و رجا بودن ادامه دارد، بی‌ آن که امید مستحکمی وجود داشته باشد، مگر آنکه خودمان آن را در ذهن‌هایمان به وجود بیاوریم و از ایستادگی خودمان، دلشان به حالمان بسوزد و نصیبی به ما بدهند. شاید هم واقعا نصیب واقعی‌مان زیاد بود و شد و یک‌هو خیلی شد.
چیزهای نه‌چندان کمی مرا آزار می‌دهند، اما امید و واقع‌بینی‌ام احساس می‌ک
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
ای دختر خسته از آدمیان نمایش گر، ای دختر خسته از آمدن های زود رفتن. به من گوش کن. گوش کن به این پسر که در راهت می دود. می دانم هم جنس من بودند آنهای که از شانه های تا ابد گفتن اما باعث شدن که چشمایت به گریند بخاطر گوش های که فقط دروغ می شنیدند. ای دختر پر غرورِ مهربان، ای دختر تنهای عاشق. به من گوش کن. گوش کن به پسری که هم یار غم هایت گریه کرده. می دانم هم جنس من بودند آنهای که برایت می سرودند اما عشقشان به تو فقط در نوشته های مانده بود که حسی نداشتند.
این روزها خبرهای بسیار ناراحت کننده ای درباره شیوع یک ویروس جدید به نام کرونا در کشور بزرگ و پرجمعیت چین همچنین سرایت این ویروس به دیگر کشورهای جهان می شنویم . این اتفاق ترسی عمیق و بزرگ را در دل همه انسانهای کره زمین انداخته است. بسیاری از ماها چینی ها را در این زمینه مقصر می دانیم؛ عادت های غذایی بد شان را با چندش و استهزا به رخشان می کشیم ؛ از اینکه آنها سوپ  خفاش یا موش می خورند، حالمان به هم می خورد و شاید در دل مان هم گوییم حق چینی هاست که
بسم الله الرحمن الرحیم
یا ابافاضل ادرکنی
فقط میتوانم بگویم پروفسور مجیدسمیعی نیازی به اختلاس ندارد،دنیا به پایش پول میریزد،
تا دیروز نام اختلاس ها با الف و ب و جیم و دال بود حال که نوبت به آبروی ایرانیان در جهان شد،نامش درشت و شفاف درخشید؟؟؟
بدا به حالمان
یاد تهمت کفر به ابوعلی حسین سینا
و شهادت سهروردی ها افتادم
و غربت فردوسی ها در زمان غزنویان
شاید اختلاس گران برای جلوگیری از نابودی خود و تهدید کردن بزرگان این مملکت میخواهند بگویند برای
از آن همه مشت‌های گره کرده برای ما تنها یک
قلب باقی ماند که بعد از آن همه کتک خوردن هنوز دارد می‌زند و  انداختن طرحی نو که مچ انداختن با زندگی شد و
شکافتن سقفِ فلک که شکافتن فرق سر شد، بدون حتی یک قطره خون که بر زمین بریزد، آخر
ما اهل خون‌ریزی نبودیم، سرمان خون مرده شد و خونمان سرد. ده سال گذشت و هنوز آن
قدر حالمان خوب نشده است که مننژیت بگیریم. والیبالمان برای خودش یک پا تختیِِ بعد
از کودتا شده است. داریم می‌بریم اما اینگار شکستی بزرگ قطع نخا
آمدی و فصل تازه زندگی من شروع شد....
هنوز تمام ما برای هم نشده و حالمان خوب است....هنوز اول راهیم اول راه باهم بودن کنار هم بودن و حتی اول راهِ آشنایی!اما گویا مدتهاست آشناییم....و من با تمام وجود می نویسم با اینکه حتی نمیدانم چه میشود!چه میشویم!
غریبه! چه زود آشنای قلبم شدی...و چه زود جسارت دوست داشتن را به من بخشیدی!
مخاطب این روزهای وبم....نگاهتان را به جمله های من که می دوزید،محرم دنیای مجازی ام که می شوید.... یعنی باورتان کرده ام یعنی باااااورتان ک
بسم الله الرحمن الرحیم
چند روز پیش داشتم از این میگفتم که واه واه، چرا بعضی ها از خانه ماندن این همه کلافه شدند ... دیروز بعد خواندن نماز مغرب و عشاء نشسته بودم زار زار اشک می ریختم. حس عارفانه گرفته بودم؟ نه :/ اصلا. خودم هم نمی دانستم این واکنشم برای چه چیزی ست؟ دستمال کاغذی برداشتم و توی خودم چنبره زدم. نیازی نبود هیچ تلاش خاصی بکنم. چکه چکه اشکها پایین می ریختند. گفتم دیدی میگفتی مردم چرا کلافه شدند از خانه نشینی؟ 
ماه رجب آمده ولی دل من یک ح
❣هی می نشینیم می گوییم:
اگر خوشگل تر بودم...
اگر پولدار تر بودم...
اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
اگر از کشو‌‌ر خارج میشدم...
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا اگر الآن برای خودم اسم و رسمی داشتم،
لابد اِل میشد و بِل میشد!
 
ولی این خبرها نیست و ما این را دیر میفهمیم شاید ده ها سال دیرتر
 
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان، خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم!
 
یک روزی میرسد که می بینیم به
❣هی می نشینیم می گوییم:
اگر خوشگل تر بودم...
اگر پولدار تر بودم...
اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
اگر از کشو‌‌ر خارج میشدم...
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا اگر الآن برای خودم اسم و رسمی داشتم،
لابد اِل میشد و بِل میشد!
 
ولی این خبرها نیست و ما این را دیر میفهمیم شاید ده ها سال دیرتر
 
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان، خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم!
 
یک روزی میرسد که می بینیم به
سلام جانا 
عرضم به حضور انورتان که زمستان فصلی خوبی برای رفتن نیست بماند که ایام دیگر هم همینطور هستند ، میگویند مرد است و قولش ! کدام مرد آخه ما همه خیال میکنیم که مرد شده ایم شکمی بالا آورده ایم فکر میکنیم اگر ما باشم دنیا جای دیگریست اما نداستیم که ما آدم برفی هستیم ، وجود ما به نور بند است بخواهیم بمانیم هم وجودمان به نبود خورشید بند است اگر خورشید بالا بیاید کارمان تمام است ، وجود شما گرم است نور است در آغوش شما جایی برای یک آدم برفی نیست .
مقتل امام حسین (ع) را علامه عسگری بسیار خوانا و مختصر به رشته تحریر درآورده...برای من که اولین کتاب مقتل بود که توفیق مطالعه اش را داشتم، مطالعه این کتاب تجربه خوبی بود. اگرچه در برخی موارد مانند وداع امام حسین (ع) یا غارت خیمه ها، نویسنده سکوت کرده ولی شیوایی قلم و اختصار مباحث باعث جذابیت مضاعف کتاب شده...اما مطالب مهم تر سلیقه بسیار خوب تیم هنری کتاب است. طرح جلد مفهومی بسیار زیبا و صفحه بندی حرفه ای و هنرمندانه کتاب در عین استفاده از تمام قاب
می‌گویند هر جا آب باشد آبادی نیز هست، آسمان جان باور کن دروغ می‌گویند خرم‌آباد بیش از این به آبادی نیاز ندارد. این همه سال سرمان مثل کبک زیر برف بود حالا سقف بالای سرمان زیر آب است. خانه‌ها را تخلیه کنید، روز طبیعت نه، زور طبیعت در راه است. مردم باید از پشت‌بام‌ها بال درآورند، پرواز کنند وگر‌نه بالگردها که دارند دور خویش می‌گردند. ایلام، پل‌دختر، معمولان، دره‌شهر، شهرها و روستاهایی از ایران که برای نخستین بار نام عزیزشان را می‌شنوی ه
سلام 
امروز شنبه بود ولی شبیه جمعه بود.از اون جمعه‌ها که نه دل گرفته،نه مغز خسته‌س نه خوشی نه کلا هیچی.بی همه چیزی یجورایی.
حال اکثریت مقیم ساکن خوش نیست.خالی بندیای مشاور را باور کرده و به آینده دل می‌بندد.
 پل گلدن گیت ندیده از دنیا نریم،پیپیر نداده نریم،مک‌دونالد نخورده نریم،کربلا نرفته نریم،نمایشنامه ننوشته نریم،این چنین رقصیدن میانه زمین آرزو به دل نریم،کنسرت علی عظیمی و نامجو نرفته نمیریم،دو نفره نخندیده نمیریم،لپ طفل خود را نکش
حدود دو ماه است که از شیوع بیماری کرونا می گذرد. طی این مدت آنچنان آن را جدی نمی گرفتم چون اعتقاد دارم که ترس و نگرانی زیاد در مورد هرچیزی بیشتر تو را در دامن آن فرو می برد. با این همه، اکنون واقعا این ویروس شدیدا پخش شده و روز به روز به تعداد مرگ و میر اضافه می شود. برای همین به خاطر خانواده و گربه هایم هم که شده باید خیلی مراقب باشم و سعی کنم اصلا بیرون نروم. امروز امتحان عملی آیین نامه داشتم اما به همین علت نرفتم و معلوم نیست دیگر کی بتوانم بروم
 
 
این روزها هوا خیلی سرد شده و خیل عظیمی از ملت درگیرند با سرماخوردگی و تب و لرز،ما هم از این محنت بی نصیب نمانده ایم و حالمان زیاد خوش نیست.
در ایران مسئولین و پزشکان، همچون چینی های دیوانه ی همه چیز خوار، به تولید واکسن و دارو نپرداخته اند بلکه اخبارملی اعلام کرده
ادامه مطلب
خسته و متنفر بودن از چیزی یا فردی در انگلیسی
sick (and tired) of someone or something.مثالز:I am sick of it.حالم ازش به هم میخوره/ ازش متنفرم.I'm sick of my life.از زندگی ام حالم به هم میخوره/ متنفرم.They are trying to wash your brain, I am sick of them.اونها دارند سعی میکنند که مغز ات رو شستشو بدهند، ازشون حالم به هم میخوره.Same old lies, same old bullshits, I am sick of watching TV.همون دروغهای همیشگی، همون مزخرفات همیشگی، حالم ازتماشای تلویزیون به هم میخوره.I am sick and tired of cleaning up after you.من از تمیز کردن پشت سر تو(اینکه تو کثیف
دو روز پیش آزمون آیلتس دادم و چقدر در یک ماه اخیر دلم برای نوشتن لک زده بود.. از تحلیل ها و اتفاقات زندگیم... اما دستم به نوشتن نمی آید...
به خاظر هزاران دلایل قید فضای مجازی رو زدم تا با ذهن باز و ازادتری به استقبال آزمون برم... اما نمیشه.. نشد..
این چند روز که از سقوط هواپیما میگذره، خودم رو زدم به اون راه ... گفتم سکوت کن... سکوت کن و فقط بزن برو از اینجا...
اما نمیتونم.. بخدا نمیتونم...
لیست سقوط کرده ها رو دیدم.. 14 تا از دانشگاه آلبرتای کانادا بودند.. دو
 
 
ای اهل شفقت امشب شمع و چراغ بردارید و جای جای بیابان و دشت را روشن کنید.
شاید کودکی گوشه ایی جامانده باشد.
سفر که میرویم دسته جمعی، با کاروان، وای اگر کسی در توقف ها جا بماند. بارها میشماریم اگر یکی کم شده باشد منتظر میمانیم، حالمان خوب است و اضطرار نداریم...
 
امشب زینب با آن قلب پاره پاره اینسو و آن سو در بیابان پی طفلان سوخته دامن میدود.
چه میگوید در دل عمه سادات خدا داند.
گمشده ها غریبه نیستند جگرگوشه های زینب اند، یادگاران حسین و عباس و م
باید یاد بگیرم هرچیزی را به تنهایی تحمل کنم. نه این که تا الان یاد نگرفته باشم اما هر دفعه با اتفاقی جدید رو به رو میشوم باید دوباره به خودم یاد‌اور شوم که اینبار هم تنها خواهم بود. حقیقتِ داشتن خانواده، همسر یا دوست‌پسر چیزی از تنهایی کم نمیکند، لااقل برای من نکرده است. شاید دلیلش خودم هستم یا ادم‌هایی که انتخاب میکنم. همه دوست دارند من مستقل باشم یا به عبارتی اویزان ان‌ها نباشم. این یکی را هم مانند هر حقیقت دیگر زندگی‌ام سخت فهمیدم و دیر.
بعضی دارند از جنازه‌ها ماهی می‌گیرند و در این کار خبره شده‌اند. ولی ما فعلا فقط حالمان بد است.نمی‌فهمم وسط این عزای بزرگ اینهمه تحلیل‌های پیچیدۀ آسمان‌ریسمانی را چگونه به‌هم می‌بافند و از این خطا _و اصلا شما بگو خیانت_ به‌هزارویک دعوی خطا و خیانتِ پیشین که گواهی برایش نداشتند می‌رسند. خوش‌به‌حالشان که بالاخره شاهدی برای ادعاهایشان یافتند. خوش‌به‌حالشان که می‌توانند دلیرتر از قبل دشنام بدهند و دیگری را شماتت کنند. الغرض یا این‌ه
شبیه به همیم که درد داریم اما دردی از هم دوا نمی کنیم. به هم دست نمیزنیم که دستمان کوتاه نشود از آغوشی که گرم تر می‌پنداریمش. حالمان بد است و حال بد را حرف زدن باید؛ حرف زدن را هم گوش شنوایی باید که جمله به جمله گره بگشاید از سیم های در هم پیچیده پشت پیشانی اما نه هر گوش شنونده‌ای میزبان حرف هایمان است و نه گوشمان به حرف دیگری بدهکار. من که نشسته‌ام این گوشه دنیا و فکر میکنم. فکر می کنم و آنقدر فکر میکنم که مغزم خون ریزی کند و دماغم غنات روان بدن
انگار کوهی از شانه‌هایمان کم شده باشد... انگار بغضی سنگین، اشکْ نشده، بیخ گلویمان را رها کرده باشد، انگار باری به منزل رسیده باشد...
روز جمعه بود، نشسته بودیم کنارش. نه حرف می‌زد، نه صدایمان را می‌شنید و نه غذایی می‌خورد. سعی می‌کردیم سرمی وصل کنیم که جبران سه روز بی‌غذایی را بکند. موقع نماز ظهر بود. بلند شدم که نماز بخوانم و برگردم. چادرم را گرفت، دوباره زانو زدیم کنارش. تمام قوایش را جمع کرد و به هردویمان اشاره کرد و گفت، "ازتون خیلی راضیم.
به حضورش عادت کرده بودیم اما مدتی بود که به این نتیجه رسیده بودیم نفع چندانی به حالمان ندارد و ترمز پیشرفتمان است و بهتر است رهایش کنیم. تصمیم سختی بود ولی باید انجامش می دادیم. بالاخره تلویزیون را جمع کردیم و کنار گذاشتیم و زندگی بدون تلویزیون را تجربه کردیم و تاثیرات مثبتش را هم بر روی خودمان و هم بر روی فرزندانمان حس کردیم. حالا بعد از چند ماه دیگر بود و نبودش برایمان فرقی نمی کند و زندگی لذت بخش تری را بدون وجودش تجربه می کنیم.
پی نوشت اول:
سلام
این روزها به دلیل انبوه کارهایی که باید انجام دهم و کارهایی که هنوز انجام نداده‌ام، فرصت چندانی برای معرفی کتاب هایی که خوانده‌ام برایم نمی‌ماند. و همچنین با توجه به روزهایی که گذرانده‌ایم؛ دل و دماغی هم...
به همین دلیل، تصمیم گرفتم عناوین کتاب‌هایی که این روزها خوانده‌ام و در موردشان ننوشته‌ام را این جا لیست کنم، تا یادم باشد چه چیزهایی خوانده‌ام و اگر عمری باقی بود و زمانی، سر فرصت یادداشتی در موردشان بنویسم...
 
- فصل نان/ علی اشر
گاهی دور شدن باعث شناخت بیشتری میشود.دلم میخواهد فارغ از همه ی قید و بندها آزادانه حرکت کنم،این ارتباطات بیش از حدم با سایر آدم ها پر و بالهایم را میبندند.نمیتوانم این محدودیت ها را تحمل کنم.خوش دارم در سکوتی عمیق فرو بروم و خودم را بشناسم.نه اینکه ندانم که هستم...نه...میخواهم کمی با خودم وقت بگذرانم.
تنهایی در خیابان قدم بزنم...
تنهایی به کافه ای خلوت بروم...
تنهایی موسیقی گوش کنم...
تنهایی بنویسم و بنویسم و بنویسم تا پر بشوم از خالی...
میخواهم یکب
هوای آنجا را نمی‌دانم اما اینجا هوا عجیب عطر زندگی به‌خود گرفته. باران می‌بارد و گل‌های باغچه نمناک و باطراوت شده‌اند؛ شمعدانی می‌خندد، کاکتوس با احتیاط در گوش گل جعفری از خواب دیشبش می‌گوید و گل سرخ از تعریف‌های حسن‌یوسف که «چقدر زیبا شدی» و «گل‌برگ‌هایت شفاف شده» و «دلبرتر از تو در این باغچهٔ باران‌خورده نیست»، نیشش رفته تا بناگوش.
گرچه هوا کمی سرد شده اما حال همه خوب است؛ حال گل‌ها و سبزه‌ها، حال درخت انار و درخت آلوچه، حال قمری
#فیلم سینمایی #آواز_گنجشک‌_ها رده‌ی سنی: ۹+
حالا که خانه‌نشین شده‌ایم و دلمان برای رفت‌وآمد با فامیل تنگ شده؛یک کاسه تخمه ، بشقابی میوه، لبخند و صحبت...بعد هم تلویزیون و همه برایمان فیلم عجق وجق می‌گذارند،و ما را هم به این نتیجه رسانده‌اند که چقدر بدبختیم و...
این فیلم را ببینید..قبلش هم برای خودتان یک کاسه تخمه بگذارید و ببینید که خوش بختی در خون ماستپرچم ایرانیا بالا✌️
لینک دریافت فیلم با کیفیت بالا️
https://b2n.ir/291424
لینک دانلود فیلم با کیف
قبل از اینکه کتابی را شروع کنیم به خواندن، باید
تکلیف چند چیز را برای خودمان روشن کنیم.

اول اینکه در چه اوضاع و احوال و احساساتی به سر می‌بریم.
در مود عاشقانه و حال خوب کن هستیم، یا دلمان یک کتاب جدی و ایدئولوژیک می‌خواهد. یا نه، یک طنز یا حتی سفرنامه. تکلیف را روشن کنیم.

دوم، بعد از مشخص شدن حس و حالمان، باید بفهمیم از
این کتاب چه می‌خواهیم و چه توقعی داریم و قرار است بعد از کتاب به چه برسیم.

با مشخص کردن این دو مورد، قضاوت‌ها و نقدهایمان،
ا
ما تنها یک‌بار در این دنیا زندگی می‌کنیم، که آن هم در چشم به هم‌زدنی به پایان می‌رسد. همه‌ی ما به شکل‌های مختلف خودمان را مجبور می‌کنیم در شرایطی که دوستش نداریم بمانیم اما ریسک ِ تغییر را به جان نخریم.
کاش یادم بماند که؛ اگر غذایی را دوست ندارم، از خوردنش دست بکشم.
اگر اسمم را دوست ندارم، با انتخاب ِ اسم جدید از تمام اطرافیان بخواهم مرا آن‌گونه که خودم می‌خواهم صدا بزنند.
اگر شغلم را دوست ندارم، در اولین فرصت نامه‌ی استعفایم را روی می
واقعیت این بود که ما دیگر نمی توانستیم از هیچ ماده ایی که احساسات و افکار را از حالت طبیعى خارج مى کند، حتى حشیش و الکل استفاده کنیم. دیگر مواد مخدر حالمان را خوب
نمى کرد. بعضى اوقات وقتى صحبت از اعتیاد مى شد، حالتى تدافعى به خود مى گرفتیم و حق مصرف خود را توجیه مى کردیم، خصوصاً اگر نسخه دکتر هم در دست داشتیم . به کارهاى غیر قانونى و رفتار غیر طبیعى خود که ناشى ازمصرفمان بود افتخار مى کردیم و اوقاتى را که یکه وتنها، ترس وجودمان را فرا میگرفت و ب
از اینستاگرام maajede:به انسانی فکر میکنم که خطای بزرگش، پیر و جوانمان را ملتهب و داغدار کرد و بنای وحدت و اقتداری که بعد از سردار پیش آمده بود را متزلزل.کجا کار میکرده؟ در پدافند هوایی نیروهای مسلح. یعنی از آن شغل های سخت و حساسی که معمولا آدم‌های گمنام و مخلصی واردش می‌شوند. مدام ماموریت هستند. زن و بچه را کم میبینند و ... .نمیدانم چند ساله بوده و اهل کجا. به هر حال، آن ساعت ها شش دانگ حواسش به رادار بوده. جانش را گرفته کف دستش و نشسته پشت رادار که
*بسم الله الرحمن الرحیم*

شرح دروس معرفت نفس 7
استاد صمدی آملی
******************************
 اگر با دید دفعی به نظام هستی و حرکت و هیأت و نظم و ترتیب و آمد و شدِ این پیکرِ زیبای هستی نگاه کنیم حالمان عوض می شود و آنطوری که با عالم خو کرده ایم و عادت کرده ایم، از عادت در می آئیم 
 که عرض کردیم تولدِ اوّلی انسان در قوس نزول، تولد از مادر است که در مقام تنزّل، انسان، عوالمِ وجودی را طی می کند به صورت انزالی، تا به صورتِ نطفه ای درمی آید که این نطفه در قوس صعود از
 #شازده_احتجاب به قلم #هوشنگ_گلشیری که به شیوه ی #جریان_سیال_ذهن نوشته شده ست رو خوش اقبال ترین کتاب #گلشیری می دونن. فیلمی هم به همین نام توسط #بهمن_فرمان_آرا ساخته شده. این کتاب رو با آثار #همینگوی هم‌سنگ و هم‌ارزش می دونن..نظر من:#داستان_نویسی اصلا کار آسونی نیست. مثلا در مورد همین #کتاب می گن #گلشیری تمام آثار مربوط به دوره ی #قاجار رو خونده و همه ی #موزه های مربوط به دوران #قاجار رو بازدید کرده. بهش می گن #زیستن_در_نزیسته_ها که #نویسنده باید انجا
حرف نوروز که می‌شود فکرمان به سمت خانه‌تکانی، سفره‌ی هفت‌سین، لحظه‌ی تحویل سال، دورهمی با اقوام و دوستان، مسافرت و برای بسیاری از بچه‌ها لباس نو و عیدی می‌رود. در هر سنی که باشیم رسیدن نوروز برایمان جذاب است و با نو شدن فصل حالمان هم تغییر می‌کند. برای همین از چند وقت مانده به آغاز سال نو، افراد دست‌به‌کار می‌شوند تا دستی به سر و روی خانه‌شان بکشند و نو شدن را به خانه‌شان هم بیاورند. برخی هم دنبال خرید وسایل دکوری شیک و زیبا هستند تا
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق،
شهید عباس دانشگر متولد 72 اهل سمنان و از دانشجویان دانشگاه افسری و
تربیت پاسداری امام حسین(ع) بود که بیستم خرداد ماه در دفاع از حریم اهل
بیت(ع) توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. وصینامه این شهید
را در زیر می خوانید.بسم الله الرحمن الرحیمآخر
من کجا و شهدا کجا خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار
سفره‌ی آنان هم نیستم،  شهید شهادت را به چنگ می‌آورد راه درازی را طی
می‌کند تا به آن
به رستم چنین گفت اون جومونگ!ندارم ز امثال تو هیچ باککه گر گنده ای من ز تو برترماگر تو یلی من ز تو یلترم
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
منم مرد مردان ایران زمینز مادر نزادست چون من چنینتو ای جوجه با این قد و هیکلتبرو تا نخورده است گرز بر سرت
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس بین ایرانیاننمی داندت چیست نام و نشانولی نام جومونگ و سوسانو راهمه میشناسند در هر مکانتو جز گنده بودن به چی دلخوشیبیا عکس من را به پوستر ببینببی
حدود دو ماه است که از شیوع بیماری کرونا می گذرد. طی این مدت آنچنان آن را جدی نمی گرفتم چون اعتقاد دارم که ترس و نگرانی زیاد در مورد هرچیزی بیشتر تو را در دامن آن فرو می برد. با این همه، اکنون واقعا این ویروس شدیدا پخش شده و روز به روز به تعداد مرگ و میر اضافه می شود. برای همین به خاطر خانواده و گربه هایم هم که شده باید خیلی مراقب باشم و سعی کنم اصلا بیرون نروم. امروز امتحان عملی آیین نامه داشتم اما به همین علت نرفتم و معلوم نیست دیگر کی بتوانم بروم
سی روز میخواهیم روزه بگیریم 
روزه ای که قرار است حالمان را خوب کند 
بیاییم سی کار خوب را هم کنارش تمرین کنیم ! 
هر روز یک کار 
 یک روز دروغ نگوئیم _به خدا ،به خودمان، به دیگران 
 یک روز مهربان باشیم با خودمان با دیگران 
 یک روز ببخشیم خودمان را و دیگران را 
 یک روز آرام باشیم از عصبانیت دوری کنیم 
 یک روز لبخند بزنیم و متبسم باشیم چه در آینه چه در برابر نگاه دیگران 
 یک روز بد هیچ کس را نخواهیم حتی دشمنمان 
 یک روز بد هیچ کس را نگوئیم حتی بدخوا
تا الان که نمرده‌ام و احتمالن تا چند سال آینده هم نمی‌میرم علاقه‌ی زیادی هم بهش ندارم، پاک کردن روی مسئله‌ست، مردن را می‌گویم. حالا اگر فردا پس‌فردایی مردم پشت سرم نگویید فلانی آدم به‌درد‌نخور و خوش‌خیالی بود. حالا کاری نداریم گفتید هم گفتید، من قول می‌دهم به کابوستان نیایم، البته روی قولم هم مثل وعده‌ی زنده ماندن چند سالم زیاد حساب نکنید. به هر حال دارم فکر می‌کنم آدم‌ها مثل پلاستیکند یا شیشه یا فلز یا یک خمیر گرد. بیشتر از لحاظ خاص
تا الان که نمرده‌ام و احتمالن تا چند سال آینده هم نمی‌میرم علاقه‌ی زیادی هم بهش ندارم، پاک کردن روی مسئله‌ست، مردن را می‌گویم. حالا اگر فردا پس‌فردایی مردم پشت سرم نگویید فلانی آدم به‌درد‌نخور و خوش‌خیالی بود. حالا کاری نداریم گفتید هم گفتید، من قول می‌دهم به کابوستان نیایم، البته روی قولم هم مثل وعده‌ی زنده ماندن چند سالم زیاد حساب نکنید. به هر حال دارم فکر می‌کنم آدم‌ها مثل پلاستیکند یا شیشه یا فلز یا یک خمیر گرد. بیشتر از لحاظ خاص
سلام "ری را"ی عزیز.
الان که این نامه را برایت مینویسم در آغوش امن خدا هستی.
راستش را بخواهی خواستم با تو،صحبت کنم.در این همهمه ی افکار کسی نیست به حرفایم گوش دهد و از آنجایی که تو افکاری برای همهمه نداری حرف هایم را با دقت بیشتری گوش میدهی.
راستش را بخواهی اینجا هوا خوب نیست.آتش بود که به پا شد در این چند مدت،حسابی
هوا پر از دود شده.هیچ چیز را نمیشود درست دید.
خفقان دارد،نمیشود نفس کشید.بغض های زیادی فرو خورده میشود که برای قلب ضرر دارد.
قلب های ز
دفع ضرر کرونای احتمالی عقلا بر همه ضروری و لازمه: 
می گویند دفع خطر محتمل یکی از قواعد عقلی است که حقیقتا هم درست است به این معنا که اگر انسانی در کاری یا جایی احتمال به خطر افتادن هم بدهد اگر عاقل است از آن اجتناب و دوری میکند داستان این قاعده عقلی را این روز ها همه میبینیم و خوب هم می‌فهمیم و برا همه ملموسه که با آمدن یک ویروس احتمال خطر شده است ،شاید احتمال مبتلاشدن ماها یک در هزار هم نباشد(در حال حاضر که من دارم مینویسم یک در میلیون هم نیست
«یا لطیف»
فکر کنم قبلا هم نوشته‌ام و شاید به خیلی‌ها گفته‌ام که باور دارم برای اینکه مادر خوبی باشم اول باید حال خودم خوب باشد. مادری دنیای عجیبی است. به راحتی می‌توانی در وادی «فداکاری» غرق شوی. احساس کنی لازم است فداکاری کنی. از خواسته‌هایت بگذری و فرزندت را در اولویت قرار بدهی. من میگویم لازمه‌ی در اولویت بودن فرزند همیشه فداکاری نیست. اما این فداکاری چیزی شبیه لبه‌ی تیغ است. مرز باریکی است. کجا دارم فداکاری می‌کنم و کجا این کاری است ک
زنگ درخانه زده شدعین این آدمهایی که تاحالا صدای زنگ را نشنیده بودن چهارتایی به سمت آیفون رفتیمآخه ۳ روزه هیچ کس زنگ خونمون را نمیزنه من وهمسر قرنطینه وبچه ها هم چون ناقل هستن محکوم به ماندن درخانهچه چهره دوست داشتنی پشت آیفون بودمهمان ناخوانده ای با ماسک به دهان ....بچه ها باشتاب به سمت دررفتند درراباز کردند وعقب ایستادند که نکات بهداشتی را رعایت کننددایی جون بود البته تنهابرای بچه ها اسباب بازی خریده بودبرای ماهم قرص ودارو ویه سوپ خانگینم
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
چند وقت پیش روز جهانی قهوه بود. یکی از این استوری های اینستاگرام پرسیده بود «بار اولی که قهوه خوردین یادتون میاد؟» من بهش فکر کردم و یادم نیامد. بعد فکر کردم به اینکه چرا یادم نیست؟ یا چرا برایم مهم نبوده که یادم باشد؟
 یک کودک کوچک حدود یک ساله دور و بر من هست. می بینم که چطور اولین بارهاش نه تنها پدر و مادرش بلکه ما را هم سر ذوق می آورد. اولین بلند شدن، اولین قدم ها، اولین کلمات... همه اولین هایش بی نهایت مهم و شیرینند. اما انگار جایی در مسیر بز
  دو ماه است در تکاپوی ،رفتن به این سفر و شوق و ذوق آن بودیم... دیروز بلاخره،آن دو ماه انتظار به پایان رسید و با شوق و ذوق ساعت 10 و نیم صبح از شهر در آمدیم ، 5 ساعت از راه و تقریبا نصف راه ،را رفته بودیم که یهو راهنمای قرمز ماشین آنها شروع به چشمک زدن کرد بغل جاده نگه داشتیم ،شوهر دخترخاله ی مامانم پیاده شد . :((مردن...
نفس در سینه هایمان حبس شد . در ماشین باز شد و بابام پیاده شد ، دو دختر خاله ی مامانم از ماشین پیاده شدند ، مامانم هم از ماشین پایین رفت
جنبش اعتراضی در عراق لااقل در مستطیل سبز به خواسته‌ی خود رسیدند، چیزی که ما به آن در خرداد هشتاد و هشت با دست بند سبز نرسیدیم. آن روز در بازی با کره جنوبی مسعود شجاعی تک گل ما را زد و دیروز در بازی با عراق مسعود شجاعی تک اخراجی ما بود. قصه‌ی کاپیتان‌هایی که به موقع از بازی و بازوبند خداحافظی نمی‌کنند برای ما ملت مار گزیده و ولایت مَدار قصه‌ی آشنایی هست. بازی را باخته‌ایم و باید از نیمه‌ی خرداد سالی که در این مملکت کودتا یکصد ساله می‌شود ان
سلام "ری را"ی عزیز.
الان که این نامه را برایت مینویسم در آغوش امن خدا هستی.
راستش را بخواهی خواستم با تو،صحبت کنم.در این همهمه ی افکار کسی نیست به حرفایم گوش دهد و از آنجایی که تو افکاری برای همهمه نداری حرف هایم را با دقت بیشتری گوش میدهی.
راستش را بخواهی اینجا هوا خوب نیست.آتش بود که به پا شد در این چند مدت،حسابی
هوا پر از دود شده.هیچ چیز را نمیشود درست دید.
خفقان دارد،نمیشود نفس کشید.بغض های زیادی فرو خورده میشود که برای قلب ضرر دارد.
قلب های ز
شاید ....شاید
شاید اگر بخواهیم
کمی رویایی تر، خیالی تر 
اصلا آرمانی تر نگاه کنیم...
حق ما چیز دیگری باشد...
شاید ....نوزده سالگی ما میتوانست در یه کافه حوالی میدان انقلاب شروع شود ،آن هم به سهم یک بوسه!
بوسه ای به رنگ چشمانت:)
شاید که روزهای آخر فروردین و اردیبهشت ما با مشغله های درسی و کاری حوالی چیز دیگری میگذشت...همینجا 
لا بلای نمایشنامه های هزاربار خوانده شده و حرف های فلسفی چخوف ....میان حرف های ضد و نقیض آدم های دوست داشتنی زندگیمان:)
شاید چهارش
این تعطیلی ناخجسته اگر چه به نظر عده ای زمان استراحت خوبی است.اما تجربه ثابت کرده که اگر همه چیز را به آدمی بدهی و سلامتی را از او بگیری گویی چیزی در چنته ندارد..اگرچه خداروشکر هنوز بیمار نشده ایم..می گویم هنوز ، چون این بیماری گویی شتری است که در خانه همه ماها خواهد خوابید..این روزها کیست که نگوید کاش به سال گذشته بر می گشتیم ؟ اگرچه حالمان خیلی هم خوب نبود ولی شاید بهتر از امسال بود..یاد خاطره ای از ذهنم می گذرد..سال گذشته آن نزدیکی های عید ،که
این‌ روزهای اینترنت‌نداری کم و بیش دارد به همه سخت می‌گذرد؛ من می‌خواهم برای استادم ایمیل بفرستم و نمی‌توانم، استادم می‌خواهد به خارج از کشور مقاله بفرستد و نمی‌تواند، هم‌اتاقی می‌خواهد برای ارائه‌اش چیزی را در گوگل جست‌و‌جو کند و نمی‌تواند، دوستی می‌خواهد با خانواده‌اش تماس تصویری بگیرد و نمی‌تواند، خیلی‌ها کسب و کار اینترنتی‌شان خوابیده و ضرر کرده‌اند و... . خلاصه هر کداممان به یک شکلی دچار مشکل شده‌ایم. قبول دارم که قطع ار
نه کسی منتظر است، 
نه کسی چشم به راه، 
نه خیال گذر از کوچه‌ی ما دارد ماه!
بین عاشق شدن و مرگ مگر 
فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه...!
 
پیامک عاشقانه 
 
عجب جوش و خروشی بود عشقت
خراب باده نوشی بود عشقت
بهشتم را به سیبی داد بر باد
عجب آدم فروشی بود عشقت 
 
اس ام اس های عاشقانه
 
چون دوستت دارم راهی پیدا خواهم کرد تا نور زندگی تو باشم،حتی در تاریک ترین و دلگیرترین حال خود باشم...
 
 پیام عاشقانه
 
اگر متوجه مقصودم نمى شوى بیا با هم سکوت کنی
"مستی به وقت نیمه شب"
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند
آنچنان که میفهمید ولی باز بیشرمانه تشنگی خود را به دامان رود میسپارید تا بدانید
زمانی که تمامتان غرق در اندوه است  اینبار هیچکس نیست که شما را از آن برهاند. بلی این خود نوجوانیست
بی صبرانه انتظار تابستان .شوق عاشق شدن در جوانی. دیدار یاران و رفیقان عزیز تر از جانی که گهگداری
خیلی وقت ها احساس می کنیم برای خودمان کسی شده ایم، اسم و رسمی پیدا
کرده ایم، مال و منالی به هم زده ایم، احساس می کنیم دیگر از دماغ فیل افتاده ایم
و تافته جدا بافته هستیم و این ماییم که کن فیکون می کنیم و اراده خود را به واسطه
موقعیتی که داریم تحقق می بخشیم و ... بعد یکهو همه چیز خراب می شود، کارها روی
روال پیش نمی رود، ورق بر می گردد، حالمان گرفته می شود، انگار پنچر می شویم و می
فهمیم نه؛ همچین قدرتی هم نداریم و کسی نیستیم و اصلاً خبری نیست، درست م
به همه‌ی لحظه‌های زندگی‌ام فکر می‌کنم که احساس کرده‌ام تنهای تنهایم. و بدحال و پریشان بوده‌ام.به همه‌ی چیزهایی فکر می‌کنم که برای گذر از پریشانی‌ها و سرگشتگی‌ها خودم را به آن‌ها سرگرم کرده بودم. فیلم‌ها و آهنگ‌ها و فکرها و مسخره‌بازی‌ها و هر چیز دیگر.اما هر بار به این فکر می‌کردم که به چه راهی بروم که از این حال پریشان، برای همیشه خلاص شوم؟
به دنبال یک درمان قطعی و همیشگی بودم. دنبال یک راه تماما درست. دنبال یک نفر که بدانم حرفش برای
روایت اول: سه‌ شنبه‌ ها روز تعطیلی من در مدرسه بود، البته اگر کار خیلی مهمی پیش می‌ آمد بی‌ خیال تعطیلی می‌ شدم و به مدرسه می‌ رفتم. 30 آبان دو سال قبل بود که حاج قاسم نامه‌ ای نوشته بود به رهبر انقلاب و پایان سیطره داعش را اعلام کرده بود.سه‌ شنبه بود و من تعطیل بودم. اما دلم طاقت نیاورد، خودم را به مدرسه رساندم و مقدمات یک جشن را ترتیب دادم. جشن پایان داعش، جشن پیروزی رزمندگان جبهه حق، جشن شادی بعد از آن همه غصه از شهادت شهیدان مدافع حرم... فر
هی میشینیم و میگیم:
اگه خوشگل تر بودم، اگه پولدار تر بودم.
اگه تو یه شهر دیگر زندگی میکردم...
اگه از کشور خارج میشدم...
اگه یه دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا اگه الان برای خودم اسم و رسمی داشتم ،
اِل میشد و بِل میشد!
ولی این خبرها نیست! و ما این را دیر میفهمیم‌
شاید ده ها سال دیر زمانی که عمرمان را دویده ایم که در
فلان خیابان خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و
کفش بخریم!
یک روزی میرسد که میبینیم به هرچه که فکرش را میکر
_او مُنتظرِ خُدا بودو خُدا مُنتظرِ او بود_او میخواست ببیند خدا چه میکندو خُدا میدانست او از پسش بر می آید!_او به خُدا خیره بودو خُدا به او!!_هرچه بیشتر می گذشت احساسِ ترس بیشتر وجودش را فرا میگرفت،بیشتر کنار میکشیدبیشتر بی حس میشد!خُدا همه چیز را فراهم کرده بود..؛او را با عقلی و روحی آفریده بود!او خُدا بود در زمین!،امّا منتظر خدای دگر بود!.._بنده بوداما بنده نبود!لبِ چشمه به آبی گوارا رسید‌..میتوانست بنوشدمیتوانست ..امّا ترسید!از گوارا نبودنش!،و
 
[از نوشته‌های بدون فکر]به یاد وبلاگ‌نویسی قدیم؛ روزانه نوشت:
شب قبل، شب هجوم پی‌ام‌اس بود. شبی که بعد از مدت‌ها، ساعت‌ها گریه کردم. برای تمام این روزهایی که در این سال گذشت و روحم فشرده شد. بعد به چشمانم، به مغزم و به تمام سطوح بدنم التماس، شکایت و حکم کردم که بخوابید. نمی‌دانم چه موقع از شب بود که خوابیدم اما ازین خواب‌هایی که بیداری. انگار فقط بدنت خوابیده و مغزت مثل ماهی در آب، چشمانش را باز گذاشته.ساعت ۸ صبح با صدای آلارم گوشی متوجه ش
یا فاطمه الزهرا
 
توی مهمونی ها، اغلب بچه ها اونقدر مشغول بازی می شوند که هر چقدر برای غذا صداشون می کنی نمی آیند. اصلا نمی شنوند که بیایند. یا می آیند اما دو لقمه نخورده دوباره می روند سر بازی شان. بارها شده که از دست محمد حسین و نفیسه عصبانی شده ام که چرا نمی آیند سر سفره. اما انگار نه انگار. اصلا عصبانیت مان را هم نمی بینند. مشغول بازی هستند و هر چیز دیگری برایشان کم اهمیت. واکنش من به این رفتار ها این است: «به درک، بگذار گشنه بمانند تا دفعه بع
 
به نظرم آمد این دو کتاب و یک جستار مناسب این روزهاست و میتواند حالمان را خوش کند هرکدام به طریقی...
 
دستگاه ادراکی بشر/ شهید مطهری
این تیتر یکی از گفتارهای کتاب بیست گفتار شهید مطهری‌ست. خیلی وقت است که میخواستم این جستار را معرفی کنم ولی نشد. حالا دیدم بهترین زمان برای معرفی‌اش است. یکی از تاثیرگذارترین مطالبی است که تا به حال خوانده‌ام آنقدر که از حال خودم بعد از خواندن این متن کوتاه 12 صفحه ای متعجب شدم. البته که قطعا ارادتم به استاد شهید
خیال می کردم با خیال کردنِ کلمات آنها شعر می شوند و برایت به پرواز در می آیند. شبیه همین پروانه هایی که امسال ما را «پروانه ایی» کرده اند. امسال یا این سالی که با کامل شدن چرخیدن زمین دور یک ستاره ی بسیار دور، اسمش «سال جدید» می شود هر چه قدر هم و از هر چه با خودش گرفتاری و غم بیاورد، این قدر از این پروانه های نازنین آورد که یادش را همیشگی کند برایمان. کاش مبداء تاریخمان از سال بعد، همین امسالی باشد که به اندازه ی تمام عمرمان در هر جایی که بوده ای
 
روزهای جمعه هرچه به عصر نزدیک می شویم ،روحیه خوب خود را ازدست می دهیم.
شاید کم کم به در کنار خانواده بودن ،آرامش داشتن ،نداشتن فشار کاری و استرس عادت کرده ایم و یادآوری فردای کاری ملال آور است.
همیشه در انتظار بودن سخت است ،حتی انتظار فردای شروع هفته کاری .
در هر صورت حالمان بد می شود،کم حوصله می شویم و کمی پرخاشگر.
وقتی درگیر کار هستیم ،آنقدر ذهنمان مشغول کارهایمان هست که کمتر فکر برای کارهای دیگر داریم ولی ذهن که آزاد شد ،نیازهای دیگر انسا
   اگر بخواهم پیاز داغ قضیه را زیاد کنم، باید بگویم که یک بار، همراه چند تا از خاله زاده ها و دایی زاده ها فرار کردیم و رفتیم تهران. اما اگر بخواهم معمولی تعریف کنم، باید بگویم که بله، یک بار با اطلاع جزئی به یکی از والدین و بدون اجازه ی آنها یهو زدیم به جاده که خودمان را برسانیم که یک مراسم عروسی که ما را نبرده بودند و ما هم بدجوری لچ برداشته بودیم و اصلا کهیر زده بودیم که چرا نباید توی آن عروسی باشیم؟ من بودم و شاخدار و یاس و دختر دایی و پسر خال
آدم باید از آدمهایی که دوستش دارد تشکر کندبه نظر من هر روز تشکر کردن هم کافی نیستمدام باید شکر گزاری کردشکر گزاری باعث میشوددوست داشتنمان را آنها و البته خودمان بیشتر باور کنیمبعضی مواقع پیش می آید که ما از یک نفر انتظار داریم که از ما تشکر کند چون دوست داشتن صرفا کافی نیست انگار یک لباس نویی را بخریم و سالها مقابل چشمانمان بیاویزیم تا ابد نو بماندتا همیشه جلوی چشممان باشد و حالمان را خوب کندولی یادمان می رود شکرگزاری کنیم یادمان می رود که
روی فرش های سبز نمازخانه نشسته بودیم و شوفاژ را تکیه گاه گرم شانه هایمان کرده بودیم. درباره نحوه ترکیدنمان روی مین های شناسایی نشده، سخنان مضحک میگفتم و می خندیدیم. بی آنکه که فکر کنیم چند هفته بعد، قرار است ما را همین مرگ که با شوخی هایمان همراه کرده بودیم، خانه نشین کند. غرولند سر می دادیم، برای اینکه هنوز چند نفری از مامان و باباها راضی به رهسپار کردن بچه هایشان نبودند و از لحظه هایی حرف میزدیم که با دوست داشتنی ترین دبیرانمان قرار بود ب
دانلود فیلم قانون مورفی Murphy’s Law با کیفیت عالی 1080p Full HD
فیلم سینمایی قانون مورفی ۱۳۹۷ به کارگردانی رامبد جوان

کارگردان: رامبد جوان | ژانر: کمدی، خانوادگی | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: تابستان 1398
مدت زمان: 90 دقیقه | نوع: سینمایی | مخاطب: خانواده | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: محمد شایسته
خلاصه داستان:پس از وقوع اتفاقاتی، فرخ (امیر جدیدی) از اداره پلیس اخراج می‌شود و مجبور است با مشکلاتی همانند جهیزیه خواهرش و مهر
 
با تمام وجودم دل کندن را راه دیدم و دل بستن را چاه
میدونستم بشر به کمتر از بی نهایت راضی نمیشه
ته زیبایی
ته احساس
ته قدرت
ته علم
ته ....
میدونستم من هم به اندازه ی باور های خودم برای رسیدن به بی نهایت  دنبال راهکار می گشتم
اما راستش وقتی بعد از سه چهار روز از خونه اومده بودم بیرون و موزیکای توی فلش چوبی داشت روح نوازی می کرد فکر کردن به این چیزا نچسب ترین کاری بود که میشد انتخاب کرد ....
از خیابونای نیمه خلوت شهر با سرعتی بیشتر از همیشه میرفتم
1. تصویری از جلد کتاب "دم گربه ها را بکش" را گذاشته بود و زیرش کلی حرف بار شاعر کتاب و وزارت ارشاد و... کرده و نوشته بود ببینید در این چهل سال چه بر سر ادبیات کودکمان آمده است. نوشته بود در این کتاب شاعر به بچه ها می گوید که اگر گربه غذایشان را خورد دمش را با قیچی بچینند و کلی آه و ناله راه انداخته بود که کسی که به حیوان رحم نکند به انسان هم رحم نمی کند و اینها دارند قاتل بالقوه پرورش می دهند و... از خانمی که عکس را فرستاده بود پرسیدم: شما خودت این کتاب
1. تصویری از جلد کتاب "دم گربه ها را بکش" را گذاشته بود و زیرش کلی حرف بار شاعر کتاب و وزارت ارشاد و... کرده و نوشته بود ببینید در این چهل سال چه بر سر ادبیات کودکمان آمده است. نوشته بود در این کتاب شاعر به بچه ها می گوید که اگر گربه غذایشان را خورد دمش را با قیچی بچینند و کلی آه و ناله راه انداخته بود که کسی که به حیوان رحم نکند به انسان هم رحم نمی کند و اینها دارند قاتل بالقوه پرورش می دهند و... از خانمی که عکس را فرستاده بود پرسیدم: شما خودت این کتاب
دردهای روان کم نیستند و بسته به شدت آسیب دیدگی فرد این دردها درجات مختلفی خواهند داشت. آموخته ایم در مصاحبه های بالینی تک تک کلماتی که فرد در گفتارش به کار می برد تماماً علامت های روان او هستند که با دانستن نشانگان آنها می توان به راحتی شدت درد و میزان آسیب های روحی او را تشخیص داد. جدا از این بحث که افرادی که آسیب دیدگی روان دارند انرژی روانی منفی نیز به بیرون از خود ساطع می کنند اما نمایش یک روان سالم در بیرون فرد رفتارهای مثبت تر و بهتری را ا
فستیوال فیلم فجرسی و هشتمین فستیوال فیلم فجر در تهران با معرفی برترین در مراسم اختتامیه در ساختمان بلند تولد تهران به فعالیت خویش پایان بخشید . دو فیلم ( روز صفر ( و ( شنای پروانه ( هریک با پنج سیمرغ بلورین بیشترین جایزه‌ها را اخذ کردند .فیلم ( خورشید ( ساخته مجید مجیدی شایسته ترین فیلم این سال و ( شنای پروانه ( ساخته محمد کارت شایسته ترین فیلم از نظر تماشاگران شدند .فستیوال فیلم فجر همین سال در سایه دعوا ها در رابطه مش
صبح روز حرکت رسید دلهره ای همراه با شوقی عجیب و غریب  از دانشگاه به طرف اهواز حرکت کردیم قرار بود اول برویم پادگان شهید عاصی زاده آخرین باری که به این پادگان آمده بودم هفت هشت سال پیش بود اردوهای جنوب که می آمدیم و چقدر توی این پادگان خاطره داشتم به پادگان که رسیدیم یکهو آقای علوی که با خانمش باهم به عنوان همراه اومده بودند پیشنهاد داد که کوله هاتون رو بردارید از سر تا ته پادگان رو پیاده برید ببینید چقدر تحمل دارید من که کلا سبک بار سفر میکنم
جامعه ی خرمند
خردمند بودن جامعه در رفتارهای فرهنگی ورعایت بایدها و نبایدهایی است که پاسبانی وصیانت ازآن هیچ توجیه وتبعیضی را پذیرا نیست.
در باورهای فرهنگی واجتماعی ما انسان  امن ، رفتارهای امینی دارد.
دروغ و غیبت و تجسس و اختلاس و رشوه و ربا و ریا و زنا و تهمت ودزدی و پیشداوری های ناروا و بسیاری ازگناهان کوچک و بزرگ در نگاه انسان امین و اهل خطا و بزه محسوب می شود و زیانهای مستقیم و محسوسی را به فرد وجامعه تزریق می کند.
یکی از بزرگترین آسیب های
خب راستش هیچوقت تصور نمیکردم حالتی پیش بیاید که تیم درمان خط مقدم مبارزه شوند. شاید در خیال، اما در واقعیت برایم باور پذیر نبود. نهایتش به نظرم میرسید که اگر جنگی باشد در پشت جبهه میشود خدمت رسانی کرد. چیزهایی میگفتند تحلیل گران، جنگ های بیولوژیک یا بیوتروریسم اما چه کسی باور کند؟! فرق است میان گفته ها، شنیده ها و آنچه که با آن مواجهی.
 
...
این روزها که مانند یک مامور خنثی سازی بمب سرکار میروم و برمیگردم اما قضیه باور پذیرترست. لباس ام را میپوش
سوگیری‌های شناختی: اثر شترمرغ
بهمن شهری
دانشگاه اهایواین بخش پانزدهم از یک سلسله جستار است در معرفی بیست و چهار سوگیری شناختی مهم.
افسانه ی قدیمی حاکی از آن  که هرگاه شترمرغ از چیزی بترسد، سر خویش را زیر شن فرو می‌برد بدین گونه به گمان خود از شر دشمن در امان است. اثر شتر مرغ (Ostrich Effect) نوعی سوگیری شناختی است که ذهن مایل است از برخی مسائل دائماً چشم‌پوشی کند و اصطلاحا خودش را قایم کند. در این گونه مواقع فرد ترجیح می‌دهد سرش را مثل کبک زیر برف پ
یک:
کشته ای خواب مرا از خود ...ولی ...
بیداری ! هنوز تو را ...درخواب می بینم!
دو:
گرفته ای از من امتیاز چشم هایم را ...
باید مال تو باشد ...بیست و چهار ساعتهام!
سه:
خرداد عشق تورا مفت فروختیم ...
حالا تابستان بی عشقی ...باید عرق بریزیم ...
شاید!
پاییز ...
خدا باران رحمتش را ریخت!...
چهار:
نکته اینجاست که من عاشق دستان توام ...
ولی حتی یکبار نصیبم نشده ..." دست توام "!!!
پنج:
کلاسم را فروختند به لیلی که ازدواج کند ...
رفته ام بیابان و با هیچ ... عاشق لیلایم هنوز!
شش:
مزار شش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها